منوی اصلی
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لينک دوستان
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره

به وبلاگم خوش اومدید امیدواریم از مطالبم خوشتون بیاد
جستجو
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 72
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 78
بازدید کل : 73378
تعداد مطالب : 85
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


قال رسول الله صلی الله علیه و آله: 
فوق کل ذی بر بر حتی یقتل فی سبیل الله فاذا قتل فی سبیل الله فلیسفوقه بر.
رسول خدا(ص) می فرماید:بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود، و بالاتر از کشته شدن در راه خدا خیر و نیکی نیست.


پ



ای شهید، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...

"سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی"

معرفی کتاب

«نسیم تقدیر» "نویسنده:سعید عاکف – ناشران:موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی و جنات فکه
خاطرات محمدجواد سالاریان آزاده ای است از شهر مقدس مشهد که در سال 1364 در جزیره بوارین در جریان عملیات شدیدا مجروح می شود و سپس به اسارت مزدوران بعثی درمی آید.او خاطراتش را با نقل وداع آخرین اعزام خود با همسر و فرزندش آغاز می کند و حال و هوای غریبش را در آن وداع بازگو می کند.جزییات کامل و بیان شیوای حالات درونی از ویژگی های این کتاب است که توانسته با قلمی روان اسارت را به زیبایی به تصویر بکشد و مجموعه ای خواندنی و دلنشین را بوجود آورد"


الهی...

هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد

ز هجر آن همه خورشید خون به دل دارد

سخن بگو طلاییه باز دلتنگم

برای سجده سرخ نماز دلتنگم

تبسمی به من ای فکه ... هر دو تنهاییم

چگونه بعد شهیدان خود سرپاییم

پر از دعای کمیلی... پر از جنون کارون

کجاست منزل لیلی جزیره مجنون

تو ای شهید که نامت خلاصه پاکیست

چقدر پیراهن خاکی تو افلاکیست

چقدر قمقمه خالی ات ادب دارد

هنوز نام اباالفضل زیر لب دارد..............

 

 

دل خسته ام ... دل خسته ام شلمچه و برای دیدنت بی قرار شلمچه !

با تو سخن می گویم شلمچه ! صدایم را می شنوی ؟؟! ناله ام را می شنوی ؟ آوای خسته دل شکسته و بی قرارم را می شنوی ؟!

شلمچه بی تابم .. بی قرارم.. منتظرم. پس کی مرا به حضور می پذیری؟؟!!

شلمچه مرا دریاب. طلاییه مرا بپذیر . اروند .. مرا در بیکرانه ابهت خود غرق کن . دوکوهه ... پناهم ده . فتح المبین....! فکه مرا جانی دوباره ببخش !

 


شلمچه

 

IMG_0066.JPG

 


 الف ) مسیر مقاومت

 


 زمینی مسطح بین بصره و خرمشهر که قسمتیش در ایران و قسمتیش در عراق.
قبل از جنگ شلمچه و روستاهای اطرافش پر از نخلستان بود.
هجوم عراق بسیاری از نخل ها را قطع کرد و روستاها را ویران.


گرمای شلمچه  توی تابستان به ۵۰ درجه هم می رسد و شب هایش در زمستان سوز دارد.


در شلمچه هشت عملیات اجرا شده است.هم در گرمای تابستان ؛ رمضان و بیت المقدس ۷ ، و هم در زمستان ؛ کربلای ۴ و کربلای ۵ .


شلمچه ی ایران بخشی از خرمشهر است .شهری بندری که قبل از جنگ بندر پر رونقی داشت.

 

هاوارد تیچر از مقامات نظامی پنتاگون می گوید :


رابطه ما فقط یک تبادل اطلاعاتی آمریکا نبود.
ما به عراق هر چه لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم.
ما تمام آسیب پذیری هایشان در خطوط دفاعی تشخیص دادیم و مطلع شان کردیم. می دانستیم اگر این کار را نمی کردیم ارتش ایران تا بغداد پیش می رفت.
زمین شلمچه پر مانع ترین منطقه در مناطق جنگی بود اما دژ اسطوره ای عراقی ها در کربلای ۵ فرو ریخت.
کمک های خارجی هم نتوانست امنیت صدام را تامین کند.


از سال ۷۳ در منطقه شلمچه تفحص شروع شد.
یادمانی که امروز در شلمچه برپاست توسط آستان قدس رضوی ساخته شده است.
در سال ۸۴ ستاد مرکزی راهیان نور در زمین های اطرلف یادمان زمین و موانع منطقه عملیاتی کربلای ۵ را شبیه سازی کرد.

 


ب ) گذشته های همیشگی

 


تا بهار سال ۶۱شلمچه دست عراقی ها بود.اواخر اردیبهشت ۶۱ و در مرحله سوم و چهارم عملیات بیت المقدس خط شلمچه شلوغ شد.عراقی ها نیرو ی تازه نفسش را جمع کرده بود در این منطقه تا از بصره دفاع کند و اگر لازم شد به نیروهایش در خرمشهر کمک کنن


بعد از عملیات بیت المقدس صدام پیشنهاد آتش بس داد و گفت از خاک ایران عقب نشینی می کند.بی اعتمادی به صدام اصلی ترین دلیل ادامه جنگ بعد فتح خرمشهر بود.


شلمچه به بصره منتهی می شد برای همین عملیات رمضان در این منطقه بود که به اهداف نرسیدیم.
 سال ۶۵ که سال سرنوشت ساز جنگ است.ایران وقت زیادی برای مقدمات آماده سازی کربلای ۴ صرف کرد وبه طرحی بی نظیر رسید.
 

این عملیات در سوم دی ماه ۶۰ آغاز شدو با اینکه در منطقه شمالی عملیات در منطقه شلمچه خاکریزهای پنج ضلعی داشت و زمینش به انواع موانع مسلح بود خوب خوب پیش روی کردند. و در منطقه محور جنوبی عملیات که  عراقی ها آماده و منتظر بودند و با آتش سنگین جلوی پیش روی خط شکن ها را گرفتند طوری که رفیق سامرایی در کتاب خودش نوشته ما از زمان جنگ خبر داشتیم و گرنه ایرانی ها تا قلب بصره پیش می رفتند. و عراق ۲۴ ساعته عملیات را متوقف کرد و جشن پیروزی گرفت.

عراق طوری مجهز بود که  لوله ضد هوایی را روی سطح آب دارخوین گذاشته بودند و به هیچ جنبنده ای رحم نمی کردند.

 ( جا داره در اینجا یاد فرمانده گردان خط شکن روح الله شهید سید عباس میرهادی بکنیم که در دارخوین شلمچه در کربلای ۴ چهارم دی  گلوله به سرش میخوره و نصف سرش میره و شهید میشه جنازه اش همونجا می مونه و با شهید شدنش روحیه رزمندگان تضعیف میشود و نیروها مجبور به عقب نشینی میشوند.) 

 


پس از آن طرح کربلای ۵ ریخته شد.
۱۹ بهمن ۶۵ شروع شد.ارتش عراق غافل گیر شد و عراق با سرعت قابل توجهی تمام نیروهایش را برای دفاع از بصره یه شلمچه آورد. تمام قدرت نظامی ایران و عراق درگیر جنگ سختی در زمین محدود شلمچه شد و رزمنده گان ایران تا ۱۲ کیلومتری بصره پیش رفتند و ۱۷۵کیلو متر مربع از خاک شلمچه آزاد شد.

 محافل جهانی اعتراف کردند و گفتند : ۶ سال بعد از شروع جنگ؛ واشنگتن  با توجه به منافع حیاتی خود در منطقه اعتراف کرده است که از روند جنگ نگران است. و ایران برنده جنگ است زیرا ایران کشوری است با ۴۲ میلیون جمعیت که یک انقلاب موفقیت آمیر هم دارد.


شلمچه پس از عملیات تکمیلی کربلای ۵ و کربلای ۸ که با فاصله کمی از کربلای ۵ انجام شد تا آخر خرداد ۶۷ آرام بود.

عملیات بیت المقدس ۷ آخرین عملیات تهاجمی ایران بود که خرداد ۶۷ در شلمچه انجام شد.
آنان که در بیت المقدس ۷ بودند هیچ گاه جنگیدن در هوای گرم تر ۵۰ درجه شلمچه را - که دست گرفتن اسلحه های داغ را سخت می کرد - فراموش نمی کنند.
 


ج ) رسم ایستادن

خاطراتی از عملیات های شلمچه

 

DSCF7803.JPG

 


ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻭﯾﺎﯼ ﻟﺸﻜﺮ 17 ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﻦ 7 ﯾﺎ 8ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﺎﺭﻭﺍﻥ ﻣﯿﺎﺭﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﻛﺎﺭﻭﺍﻧﯽﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﻦ ﺍﻭﻧﺎ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﭘﺰﺷﻜﯽﻛﺎﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻣﺴﺨﺮﻩﻛﺮﺩ ، ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻓﻜﻪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻛﺮﺩ ، ﺁﻭﺭﺩﯾﻢﻃﻼﺋﯿﻪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻛﺮﺩ ، ﺗﻮ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺻﺤﺒﺘﻬﺎ ﺧﺎﻙ ﺗﺒﺮﻛﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻗﺪﻣﮕﺎﻩ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞﺍﻟﻌﺒﺎﺳﻪ ﺍﯾﻦﺧﺎﻙ ﺭﻭ ﺑﺒﺮﯾﺪ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺩﻟﺘﻮﻥﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﻻﺗﻮﻥ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺸﯿﻨﯿﺪ ﻭﺍﯾﻦ ﺧﺎﻙ ﺭﻭ ﺑﻮ ﻛﻨﯿﺪ ﯾﺎﺩ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﻛﻨﯿﺪﺩﻻﺗﻮﻥﺑﺎﺯ ﺑﺸﻪ ﺗﺎ ﺧﺎﻙ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻙ ﺭﻭﭘﺮﺕ ﻛﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯾﻬﺎ ﭼﯿﻪ؟ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ. ﺷﺐﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻛﺴﯽﺩﺭ ﺍﻃﺎﻕ ﺭﻭ ﻣﯿﻜﻮﺑﻪ ﺩﺭﻭ ﻭﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻤﯿﻦﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﺍﺷﻚ ﻣﯿﺮﯾﺰﻩ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﯾﺎﻻﻣﻨﻮ ﺑﺒﺮ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻛﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﻣﺴﺨﺮﻩﺑﺎﺯﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺧﺪﺍﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻮ ﺷﺐﺧﻮﺍﺏ ﺩﺑﺪﻡ ﯾﻪ ﺷﻬﯿﺪﯼ ﺍﺯ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮﺧﻮﺍﺑﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﻣﯿﺎﻥﻃﻼﺋﯿﻪ ﻣﺎ ﯾﻜﯽ ﯾﻜﯽ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥﺩﻋﻮﺗﻨﺎﻣﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﯾﻢ.ﻛﯽ ﺗﻮﺭﻭ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩﻩﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻛﯽ ﭘﺎﺗﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽﺗﻮ ﻃﻼﺋﯿﻪ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺎﻃﻼﺋﯿﻪ ﻧﯿﺴﺖ.ﮔﻔﺖ ﯾﺎ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺒﺮﯼ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﯾﺎﻣﻦﺩﯾﮕﻪﻛﺎﺷﺎﻥﺑﺮﻧﻤﯿﮕﺮﺩﻡﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ.ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪِﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﻭﺭﺩﻣﺶ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﺗﺎﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﺷﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﺭﻭ ﺍﯾﻦﺧﺎﻛﺎ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺯﺩ

 


به نام خداوند مردان جنگ                  دلیران چون شیر و ببر و پلنگ
 به نام خداوند یاران دین                      ز شک رسته مردان اهل یقین
  به نام یلان محمد (ص) نشان             که شد شورشان غبطه ی گردباد
   علی صولتانی که در خون شدند          به یک نعره از خویش بیرون شدند
    به نام کسانی کنم اقتدا                       که در خاک از آنهاست جوش صدا
     به نام غیوران زهرا نسب                      زخود رستگان به حق منتسب
      حسن مذهبان صبور آمده                     می زهر نوشان آن میکده
       خراب آتیان حسین آشنا                       به خون رنگی ِ مشرقین آشنا
        اگر دم فرو بندم از ذکرشان                  رها نیستم از فکرشان
         من و یاد یاران که سر باختند                 ولی بر ستم گردن افراختند
          سحرگاه اعزام یادش بخیر                     و گردان گمنام یادش بخیر
           لباسی که خاکی تر از خاک                   ولی چون دل عشقان پاک بود
            من و چفیه ای ساده و بی ریا                رفیقانی افتاده و بی ریا
             الهی به مستان بربد شکن                    به مردان طوفانی ِ خط شکن
              الهی به گردان ِ زید و کمیل                     دلیران چون رعد و طفان و سیل
               به آنان که بی پا و سر آمدند                   شهید از دیار خطر آمدند
                به مفقود و جانباز و ایثارگر                       که شد تیغشان بر عدو کارگر
                 به مردان در کنج محبس قسم                 به والفجر و بیت المقدس قسم
                  به خیبر که برکند مولا درش                      به رأسی که صد پاره شد پیکرش
                   به دلسنگی کربلای چهار                         به یاران بی مدفن و بی مزار
                    به فتح المبین و به فتح الفتوح                 به طوفان به کشتی به دریا به نوح   
                     به مرصاد و مردان مرگ آفرین                 منافق ستیزان تیغ آتشین
 


 

 

وصیت نامه سردار شهید آقا مصطفی حامد پیشقدم

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی چه زیباست ایّام دوستان تو با تو

چه زیباست معامله ایشان در آرزوی دیدار تو 

به نام خدایی که هستی بخشید و ما را  از نعمات دنیوی بهره مند ساخت و منّت نهاد مسلمان بودن و مبارزه در راه خویش را عطا فرمود.

ای عزیزان:

رهنمود های امام امّت را گوش فرا داده و عمل نمایید و نعمتی است بزرگ،که خدا برای هدایت مسلمانان قرار داده است . . . و این را بدانید که مسئولیت خطیری در قبال مسلمانان و خانواده شهداء دارید.پروردگار عالم همه را به طریقی در زندگانی مورد امتحان قرار می دهد که باید با آغوش باز استقبال کرده و صراط مستقیم را پیش گیرد . . .



 

و امّا کسانی که به خاطر محبوبیت فردی و جاه و مقام مسئولیّتی یا کاری را قبول کردید بدانید که با تولید نارضایتی و تفرقه کاری از پیش نخواهد برد بلکه به ضلالت و بدبختی دچار خواهند گشت.

و بدانید که دین اسلام با خون آبیاری شده و مسلمین پذیرای هرگونه مشکلی خواهند بود تا که صدمه ای به اسلام وارد نشود.

برادرانم:

تقوا را پیشه خود سازید و مبارزه با درون خویش(مبارزه با نفس)را تا می توانید انجام دهید . . . برادرانم خود را به مادّیات سوق ندهید و تا پای جان از مکتب تشیَع دفاع کنید.

و من الله توفیق


 

رسید پشت جاده آسفالته زرباطیه به بدره. حالا خط سوم عراق را هم رد کرده بود . نشست پشت یک سنگر عراقی لب جاده و داشت زیر نور چراغ ، خودروهای عراقی ، کروکی دقیق سنگرها ، امکانات و مسیرهای تردد دشمن را می نوشت که سرو کله یک ستوان عراقی پیدا شد. از کلت کمریش شناخت که باید مسئول محور باشد. قیافه اش را خوب برانداز کرد و برگشت. عملیات رو به پایان بود ، گردانها تمام اهدافشان را گرفته بودند و گروه اسرا را به عقب تخلیه می کردند که علی آقا رسید و چشمش افتاد به همان ستوان عراقی!
دست گذاشت روی شانه ی او ، بهش فارسی تفهیم کرد که هفت شب پیش ساعت 2 شب یه سری به خط سوم پشت جاده آسفالت کنار شهرک بکسایه با جیپ اومدی و خیلی زود رفتی و ...
هر چی علی آقا اطلاعات دقیق تر می داد ، چشمان افسر عراقی گردتر میشد. اسیر عراقی متعجب پرسید :« این وقت که میگی ، شما کجا بودین ؟» علی آقا گفت : « شش متری شما ، کنار سنگر فرماندهی !

 


 

 

زنگ کلاس به صدا در آمد و بچه ها وارد کلاس شدند ، این زنگ درس انشاء داشتیم و همه ما منتظر بودیم تا معلم به کلاس بیاید و موضوع انشاء را روی تخته سیاه بنویسد. وقتی معلم وارد کلاس شد همه بچه ها بلند شدند . معلم با کت شلوار قهوه ای و کیف مشکی که همیشه با خود داشت وارد کلاس شد. به بچه ها گفت بفرمائید بنشینید ، بچه ها هم نشستند .



 

وقتی که معلم روی صندلی خود نشست اول دفتر حضور غیاب را برداشت و اسامی بچه ها را یکی یکی صدا  زد در همین حین معلم عینکش را که روی بینی اش آمده بود با دست چپ خود بالا زد . بعد از اینکه معلم حضور غیاب کرد به طرف تخته سیاه رفت و گچ سفید را برداشت و با خط زیبای همیشگی خود موضوع انشاء را روی تخته سیاه نوشت. موضوعی که معلم برای انشاء این هفته انتخاب کرده بود با هفته های قبل فرق می کرد معمولاً موضوعی که معلم برای انشای هفته های قبل انتخاب می کرد در این مورد بود: که میخواهید در آینده چکاره شوید و یا اینکه علم بهتر است یا ثروت و...... بود ؛ ولی این هفته گفته بود که شغل پدر خود را در چند سطر توضیح دهید . معلم چند دقیقه ای با بچه ها در این باره صحبت کرد . یکی از بچه ها با صدای بلند گفت : آقا اجازه انشامون چند خط باشه خوبه ؟ معلم گفت مهم نیست که چند خط باشه مهم اینه که خوب بتوانید شغل پدرتان را توصیف کنید حالا یک صفحه یا ده صفحه . صدای پچ پچ بچه ها بلند شد یکی از بچه ها می گفت : شغل پدر من کارمنده و یکی دیگه از بچه ها می گفت که پدر من معلم است . در حالی که من با ناراحتی سرم را پایین انداخته بودم و نگران بودم از اینکه یکی از بچه ها از من بپرسه شغل پدر تو چیه ؟ تا اینکه بعد از چند دقیقه زنگ کلاس به صدا در آمد و چون زنگ آخر بود من و همه بچه های کلاس به خونه رفتیم در بین راه مدرسه تا خانه به موضوع انشایی که معلم برای هفته آینده انتخاب کرده بود فکر می کردم که وقتی می خواهم درباره شغل پدرم و اینکه او کیه ، انشاء چی بنویسم ؛ وقتی به خانه رسیدم کیفم را زمین گذاشتم ، از چهره ام کاملاً پیدا بود که از یه چیزی ناراحتم ، مادرم از من سؤال کرد  اتفاقی افتاده ، چرا ناراحتی ؟ من گفتم چیز مهمی نیست  و به طرف حیاط رفتم ، حیاطی بزرگ که وسط آن یک حوض پر از ماهی قرمز رنگ بود . به لب حوض رفتم و دست وصورتم را شستم و بعد به سمت تاب که روبروی حوض بود رفتم و روی تاب نشستم بعد از مدتی دوباره موضوع انشاء به یادم آمد صدای پچ پچ بچه ها که با هم در مورد پدرشان حرف می زدند تو گوشم بود این موضوع مثل خوره تو جونم افتاده بود ، با خودم می گفتم که چرا نباید پدرم را ببینم ؟ شاید اصلاً‌ پدرم مرده و مادرم به من دروغ گفته که پدرم به مسافرت رفته ؟ چی می شد اگه یکی بود که به این سؤالاتم جواب می داد. چی میشد که الان پدرم بالا سرم بود و من را تاب می داد ، دوست داشتم با صدای بلند داد بزنم که بابا بیا منو تاب بده ، اما حیف که نمی شود ، فقط از پدرم این خانه و یک شناسنامه داریم . یک لحظه با خودم گفتم شناسنامه ،‌ چطوره که برم سراغ کمد مادرم و شناسنامه پدرم را ببینم حتماً چیزی داخلش نوشته . بدون سر و صدا و در حالی که مادر در آشپزخانه بود به سراغ کمد مادرم رفتم و دنبال شناسنامه پدرم گشتم ولی چیزی پیدا نکردم تا اینکه        مادرم داخل اتاق آمد و گفت چرا مخفیانه !‌ اینجا خانه خودته ، اگه چیزی میخوای به خودم بگو تا بهت  بدم؟ با شرمندگی به کنار مادرم رفتم و گفتم که معلم انشامون گفته که درباره پدرتان چند سطری انشاء‌ بنویسید و من هم اطلاعاتی درباره پدرم ندارم که چیزی بنویسم اگه امکان داره درباره پدرم حرف بزنیم ؟ مادرم در جواب گفت : من میخواستم زودتر  از این درباره پدرت صحبت کنم اما منتظر فرصتی بودم که تو هم آماده باشی و توانایی درک این مطلب را داشته باشی . در حالی که مادر اشک از چشماش سرازیر شد  دستم را گرفت و گفت‌ : بشین ، او تمام ماجرایی را که مربوط به پدرم بود برام تعریف کرد . بعد از اینکه صحبتهای مادرم تمام شده بود در حالی که به پدرم افتخار می کردم و به خود می بالیدم ، سریع به سراغ دفترم رفتم و با غرور شروع به نوشتن کردم و انشامو به این شکل شروع کردم :

 

موضوع انشاء : شغل پدر خود را  در چند سطر توصیف کنید .


نام : علی       نام خانوادگی : افتخاری      شغل پدر : فرمانده شهید

 


 

به خاک من گذري کن چو گل گريبان چاک              
که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک
چو لاله در چمن آمد به پرچمي خونين                    
شهيد عشق چرا خود کفن نسازد چاک
سري به خاک فرو برده ام به داغ جگر                    
بدان اميد که آلاله بردمم از خاک
چو خط به خون شبابت نوشت چين جبين               
چو پيريت به سرآرند حاکمي سفاک
بگير چنگي و راهم بزن به ماهوري                        
که ساز من همه راه عراق ميزد و راک
به ساقيان طرب گو که خواجه فرمايد                   
اگر شراب خوري جرعه اي فشان بر خاک
ببوس دفتر شعري که دلنشين يابي                     
که آن دل از پي بوسيدن تو بود هلاک
تو شهريار به راحت برو به خواب ابد                       
که پاکباخته از رهزنان ندارد باک

 




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد