منوی اصلی
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لينک دوستان
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره

به وبلاگم خوش اومدید امیدواریم از مطالبم خوشتون بیاد
جستجو
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 72
بازدید هفته : 87
بازدید ماه : 83
بازدید کل : 73383
تعداد مطالب : 85
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



به خود ببال که عاشق و شیفته‌ حسینی و عشق به حسین خیمه‌ همیشه افراشته در جان توست؛ خیمه ای به وسعت همه‌ هستی، خیمه‌ای به بلندای همه‌ آسمان‌ها و کهکشان‌ها، با خوانی گسترده از عطش که تشنگی بشریت را پایان خواهد داد. هرگز مباد بی این عشق زندگی کنیم و بی این محبت بمیریم.



قال رسول الله صلی الله علیه و آله: 
فوق کل ذی بر بر حتی یقتل فی سبیل الله فاذا قتل فی سبیل الله فلیسفوقه بر.
رسول خدا(ص) می فرماید:بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود، و بالاتر از کشته شدن در راه خدا خیر و نیکی نیست.


پ



ای شهید، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...

"سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی"

معرفی کتاب

«نسیم تقدیر» "نویسنده:سعید عاکف – ناشران:موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی و جنات فکه
خاطرات محمدجواد سالاریان آزاده ای است از شهر مقدس مشهد که در سال 1364 در جزیره بوارین در جریان عملیات شدیدا مجروح می شود و سپس به اسارت مزدوران بعثی درمی آید.او خاطراتش را با نقل وداع آخرین اعزام خود با همسر و فرزندش آغاز می کند و حال و هوای غریبش را در آن وداع بازگو می کند.جزییات کامل و بیان شیوای حالات درونی از ویژگی های این کتاب است که توانسته با قلمی روان اسارت را به زیبایی به تصویر بکشد و مجموعه ای خواندنی و دلنشین را بوجود آورد"


الهی...

هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد

ز هجر آن همه خورشید خون به دل دارد

سخن بگو طلاییه باز دلتنگم

برای سجده سرخ نماز دلتنگم

تبسمی به من ای فکه ... هر دو تنهاییم

چگونه بعد شهیدان خود سرپاییم

پر از دعای کمیلی... پر از جنون کارون

کجاست منزل لیلی جزیره مجنون

تو ای شهید که نامت خلاصه پاکیست

چقدر پیراهن خاکی تو افلاکیست

چقدر قمقمه خالی ات ادب دارد

هنوز نام اباالفضل زیر لب دارد..............

 

 

دل خسته ام ... دل خسته ام شلمچه و برای دیدنت بی قرار شلمچه !

با تو سخن می گویم شلمچه ! صدایم را می شنوی ؟؟! ناله ام را می شنوی ؟ آوای خسته دل شکسته و بی قرارم را می شنوی ؟!

شلمچه بی تابم .. بی قرارم.. منتظرم. پس کی مرا به حضور می پذیری؟؟!!

شلمچه مرا دریاب. طلاییه مرا بپذیر . اروند .. مرا در بیکرانه ابهت خود غرق کن . دوکوهه ... پناهم ده . فتح المبین....! فکه مرا جانی دوباره ببخش !

 


شلمچه

 

IMG_0066.JPG

 


 الف ) مسیر مقاومت

 


 زمینی مسطح بین بصره و خرمشهر که قسمتیش در ایران و قسمتیش در عراق.
قبل از جنگ شلمچه و روستاهای اطرافش پر از نخلستان بود.
هجوم عراق بسیاری از نخل ها را قطع کرد و روستاها را ویران.


گرمای شلمچه  توی تابستان به ۵۰ درجه هم می رسد و شب هایش در زمستان سوز دارد.


در شلمچه هشت عملیات اجرا شده است.هم در گرمای تابستان ؛ رمضان و بیت المقدس ۷ ، و هم در زمستان ؛ کربلای ۴ و کربلای ۵ .


شلمچه ی ایران بخشی از خرمشهر است .شهری بندری که قبل از جنگ بندر پر رونقی داشت.

 

هاوارد تیچر از مقامات نظامی پنتاگون می گوید :


رابطه ما فقط یک تبادل اطلاعاتی آمریکا نبود.
ما به عراق هر چه لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم.
ما تمام آسیب پذیری هایشان در خطوط دفاعی تشخیص دادیم و مطلع شان کردیم. می دانستیم اگر این کار را نمی کردیم ارتش ایران تا بغداد پیش می رفت.
زمین شلمچه پر مانع ترین منطقه در مناطق جنگی بود اما دژ اسطوره ای عراقی ها در کربلای ۵ فرو ریخت.
کمک های خارجی هم نتوانست امنیت صدام را تامین کند.


از سال ۷۳ در منطقه شلمچه تفحص شروع شد.
یادمانی که امروز در شلمچه برپاست توسط آستان قدس رضوی ساخته شده است.
در سال ۸۴ ستاد مرکزی راهیان نور در زمین های اطرلف یادمان زمین و موانع منطقه عملیاتی کربلای ۵ را شبیه سازی کرد.

 


ب ) گذشته های همیشگی

 


تا بهار سال ۶۱شلمچه دست عراقی ها بود.اواخر اردیبهشت ۶۱ و در مرحله سوم و چهارم عملیات بیت المقدس خط شلمچه شلوغ شد.عراقی ها نیرو ی تازه نفسش را جمع کرده بود در این منطقه تا از بصره دفاع کند و اگر لازم شد به نیروهایش در خرمشهر کمک کنن


بعد از عملیات بیت المقدس صدام پیشنهاد آتش بس داد و گفت از خاک ایران عقب نشینی می کند.بی اعتمادی به صدام اصلی ترین دلیل ادامه جنگ بعد فتح خرمشهر بود.


شلمچه به بصره منتهی می شد برای همین عملیات رمضان در این منطقه بود که به اهداف نرسیدیم.
 سال ۶۵ که سال سرنوشت ساز جنگ است.ایران وقت زیادی برای مقدمات آماده سازی کربلای ۴ صرف کرد وبه طرحی بی نظیر رسید.
 

این عملیات در سوم دی ماه ۶۰ آغاز شدو با اینکه در منطقه شمالی عملیات در منطقه شلمچه خاکریزهای پنج ضلعی داشت و زمینش به انواع موانع مسلح بود خوب خوب پیش روی کردند. و در منطقه محور جنوبی عملیات که  عراقی ها آماده و منتظر بودند و با آتش سنگین جلوی پیش روی خط شکن ها را گرفتند طوری که رفیق سامرایی در کتاب خودش نوشته ما از زمان جنگ خبر داشتیم و گرنه ایرانی ها تا قلب بصره پیش می رفتند. و عراق ۲۴ ساعته عملیات را متوقف کرد و جشن پیروزی گرفت.

عراق طوری مجهز بود که  لوله ضد هوایی را روی سطح آب دارخوین گذاشته بودند و به هیچ جنبنده ای رحم نمی کردند.

 ( جا داره در اینجا یاد فرمانده گردان خط شکن روح الله شهید سید عباس میرهادی بکنیم که در دارخوین شلمچه در کربلای ۴ چهارم دی  گلوله به سرش میخوره و نصف سرش میره و شهید میشه جنازه اش همونجا می مونه و با شهید شدنش روحیه رزمندگان تضعیف میشود و نیروها مجبور به عقب نشینی میشوند.) 

 


پس از آن طرح کربلای ۵ ریخته شد.
۱۹ بهمن ۶۵ شروع شد.ارتش عراق غافل گیر شد و عراق با سرعت قابل توجهی تمام نیروهایش را برای دفاع از بصره یه شلمچه آورد. تمام قدرت نظامی ایران و عراق درگیر جنگ سختی در زمین محدود شلمچه شد و رزمنده گان ایران تا ۱۲ کیلومتری بصره پیش رفتند و ۱۷۵کیلو متر مربع از خاک شلمچه آزاد شد.

 محافل جهانی اعتراف کردند و گفتند : ۶ سال بعد از شروع جنگ؛ واشنگتن  با توجه به منافع حیاتی خود در منطقه اعتراف کرده است که از روند جنگ نگران است. و ایران برنده جنگ است زیرا ایران کشوری است با ۴۲ میلیون جمعیت که یک انقلاب موفقیت آمیر هم دارد.


شلمچه پس از عملیات تکمیلی کربلای ۵ و کربلای ۸ که با فاصله کمی از کربلای ۵ انجام شد تا آخر خرداد ۶۷ آرام بود.

عملیات بیت المقدس ۷ آخرین عملیات تهاجمی ایران بود که خرداد ۶۷ در شلمچه انجام شد.
آنان که در بیت المقدس ۷ بودند هیچ گاه جنگیدن در هوای گرم تر ۵۰ درجه شلمچه را - که دست گرفتن اسلحه های داغ را سخت می کرد - فراموش نمی کنند.
 


ج ) رسم ایستادن

خاطراتی از عملیات های شلمچه

 

DSCF7803.JPG

 


ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻭﯾﺎﯼ ﻟﺸﻜﺮ 17 ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﻦ 7 ﯾﺎ 8ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﺎﺭﻭﺍﻥ ﻣﯿﺎﺭﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﻛﺎﺭﻭﺍﻧﯽﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﻦ ﺍﻭﻧﺎ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﭘﺰﺷﻜﯽﻛﺎﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻣﺴﺨﺮﻩﻛﺮﺩ ، ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻓﻜﻪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻛﺮﺩ ، ﺁﻭﺭﺩﯾﻢﻃﻼﺋﯿﻪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻛﺮﺩ ، ﺗﻮ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺻﺤﺒﺘﻬﺎ ﺧﺎﻙ ﺗﺒﺮﻛﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻗﺪﻣﮕﺎﻩ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞﺍﻟﻌﺒﺎﺳﻪ ﺍﯾﻦﺧﺎﻙ ﺭﻭ ﺑﺒﺮﯾﺪ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺩﻟﺘﻮﻥﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﻻﺗﻮﻥ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺸﯿﻨﯿﺪ ﻭﺍﯾﻦ ﺧﺎﻙ ﺭﻭ ﺑﻮ ﻛﻨﯿﺪ ﯾﺎﺩ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﻛﻨﯿﺪﺩﻻﺗﻮﻥﺑﺎﺯ ﺑﺸﻪ ﺗﺎ ﺧﺎﻙ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻙ ﺭﻭﭘﺮﺕ ﻛﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯾﻬﺎ ﭼﯿﻪ؟ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ. ﺷﺐﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻛﺴﯽﺩﺭ ﺍﻃﺎﻕ ﺭﻭ ﻣﯿﻜﻮﺑﻪ ﺩﺭﻭ ﻭﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻤﯿﻦﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﺍﺷﻚ ﻣﯿﺮﯾﺰﻩ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﯾﺎﻻﻣﻨﻮ ﺑﺒﺮ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻛﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﻣﺴﺨﺮﻩﺑﺎﺯﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺧﺪﺍﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻮ ﺷﺐﺧﻮﺍﺏ ﺩﺑﺪﻡ ﯾﻪ ﺷﻬﯿﺪﯼ ﺍﺯ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮﺧﻮﺍﺑﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﻣﯿﺎﻥﻃﻼﺋﯿﻪ ﻣﺎ ﯾﻜﯽ ﯾﻜﯽ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥﺩﻋﻮﺗﻨﺎﻣﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﯾﻢ.ﻛﯽ ﺗﻮﺭﻭ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩﻩﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻛﯽ ﭘﺎﺗﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽﺗﻮ ﻃﻼﺋﯿﻪ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺎﻃﻼﺋﯿﻪ ﻧﯿﺴﺖ.ﮔﻔﺖ ﯾﺎ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺒﺮﯼ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﯾﺎﻣﻦﺩﯾﮕﻪﻛﺎﺷﺎﻥﺑﺮﻧﻤﯿﮕﺮﺩﻡﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ.ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪِﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﻭﺭﺩﻣﺶ ﻃﻼﺋﯿﻪ ﺗﺎﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﺷﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﺭﻭ ﺍﯾﻦﺧﺎﻛﺎ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺯﺩ

 


به نام خداوند مردان جنگ                  دلیران چون شیر و ببر و پلنگ
 به نام خداوند یاران دین                      ز شک رسته مردان اهل یقین
  به نام یلان محمد (ص) نشان             که شد شورشان غبطه ی گردباد
   علی صولتانی که در خون شدند          به یک نعره از خویش بیرون شدند
    به نام کسانی کنم اقتدا                       که در خاک از آنهاست جوش صدا
     به نام غیوران زهرا نسب                      زخود رستگان به حق منتسب
      حسن مذهبان صبور آمده                     می زهر نوشان آن میکده
       خراب آتیان حسین آشنا                       به خون رنگی ِ مشرقین آشنا
        اگر دم فرو بندم از ذکرشان                  رها نیستم از فکرشان
         من و یاد یاران که سر باختند                 ولی بر ستم گردن افراختند
          سحرگاه اعزام یادش بخیر                     و گردان گمنام یادش بخیر
           لباسی که خاکی تر از خاک                   ولی چون دل عشقان پاک بود
            من و چفیه ای ساده و بی ریا                رفیقانی افتاده و بی ریا
             الهی به مستان بربد شکن                    به مردان طوفانی ِ خط شکن
              الهی به گردان ِ زید و کمیل                     دلیران چون رعد و طفان و سیل
               به آنان که بی پا و سر آمدند                   شهید از دیار خطر آمدند
                به مفقود و جانباز و ایثارگر                       که شد تیغشان بر عدو کارگر
                 به مردان در کنج محبس قسم                 به والفجر و بیت المقدس قسم
                  به خیبر که برکند مولا درش                      به رأسی که صد پاره شد پیکرش
                   به دلسنگی کربلای چهار                         به یاران بی مدفن و بی مزار
                    به فتح المبین و به فتح الفتوح                 به طوفان به کشتی به دریا به نوح   
                     به مرصاد و مردان مرگ آفرین                 منافق ستیزان تیغ آتشین
 


 

 

وصیت نامه سردار شهید آقا مصطفی حامد پیشقدم

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی چه زیباست ایّام دوستان تو با تو

چه زیباست معامله ایشان در آرزوی دیدار تو 

به نام خدایی که هستی بخشید و ما را  از نعمات دنیوی بهره مند ساخت و منّت نهاد مسلمان بودن و مبارزه در راه خویش را عطا فرمود.

ای عزیزان:

رهنمود های امام امّت را گوش فرا داده و عمل نمایید و نعمتی است بزرگ،که خدا برای هدایت مسلمانان قرار داده است . . . و این را بدانید که مسئولیت خطیری در قبال مسلمانان و خانواده شهداء دارید.پروردگار عالم همه را به طریقی در زندگانی مورد امتحان قرار می دهد که باید با آغوش باز استقبال کرده و صراط مستقیم را پیش گیرد . . .



 

و امّا کسانی که به خاطر محبوبیت فردی و جاه و مقام مسئولیّتی یا کاری را قبول کردید بدانید که با تولید نارضایتی و تفرقه کاری از پیش نخواهد برد بلکه به ضلالت و بدبختی دچار خواهند گشت.

و بدانید که دین اسلام با خون آبیاری شده و مسلمین پذیرای هرگونه مشکلی خواهند بود تا که صدمه ای به اسلام وارد نشود.

برادرانم:

تقوا را پیشه خود سازید و مبارزه با درون خویش(مبارزه با نفس)را تا می توانید انجام دهید . . . برادرانم خود را به مادّیات سوق ندهید و تا پای جان از مکتب تشیَع دفاع کنید.

و من الله توفیق


 

رسید پشت جاده آسفالته زرباطیه به بدره. حالا خط سوم عراق را هم رد کرده بود . نشست پشت یک سنگر عراقی لب جاده و داشت زیر نور چراغ ، خودروهای عراقی ، کروکی دقیق سنگرها ، امکانات و مسیرهای تردد دشمن را می نوشت که سرو کله یک ستوان عراقی پیدا شد. از کلت کمریش شناخت که باید مسئول محور باشد. قیافه اش را خوب برانداز کرد و برگشت. عملیات رو به پایان بود ، گردانها تمام اهدافشان را گرفته بودند و گروه اسرا را به عقب تخلیه می کردند که علی آقا رسید و چشمش افتاد به همان ستوان عراقی!
دست گذاشت روی شانه ی او ، بهش فارسی تفهیم کرد که هفت شب پیش ساعت 2 شب یه سری به خط سوم پشت جاده آسفالت کنار شهرک بکسایه با جیپ اومدی و خیلی زود رفتی و ...
هر چی علی آقا اطلاعات دقیق تر می داد ، چشمان افسر عراقی گردتر میشد. اسیر عراقی متعجب پرسید :« این وقت که میگی ، شما کجا بودین ؟» علی آقا گفت : « شش متری شما ، کنار سنگر فرماندهی !

 


 

 

زنگ کلاس به صدا در آمد و بچه ها وارد کلاس شدند ، این زنگ درس انشاء داشتیم و همه ما منتظر بودیم تا معلم به کلاس بیاید و موضوع انشاء را روی تخته سیاه بنویسد. وقتی معلم وارد کلاس شد همه بچه ها بلند شدند . معلم با کت شلوار قهوه ای و کیف مشکی که همیشه با خود داشت وارد کلاس شد. به بچه ها گفت بفرمائید بنشینید ، بچه ها هم نشستند .



 

وقتی که معلم روی صندلی خود نشست اول دفتر حضور غیاب را برداشت و اسامی بچه ها را یکی یکی صدا  زد در همین حین معلم عینکش را که روی بینی اش آمده بود با دست چپ خود بالا زد . بعد از اینکه معلم حضور غیاب کرد به طرف تخته سیاه رفت و گچ سفید را برداشت و با خط زیبای همیشگی خود موضوع انشاء را روی تخته سیاه نوشت. موضوعی که معلم برای انشاء این هفته انتخاب کرده بود با هفته های قبل فرق می کرد معمولاً موضوعی که معلم برای انشای هفته های قبل انتخاب می کرد در این مورد بود: که میخواهید در آینده چکاره شوید و یا اینکه علم بهتر است یا ثروت و...... بود ؛ ولی این هفته گفته بود که شغل پدر خود را در چند سطر توضیح دهید . معلم چند دقیقه ای با بچه ها در این باره صحبت کرد . یکی از بچه ها با صدای بلند گفت : آقا اجازه انشامون چند خط باشه خوبه ؟ معلم گفت مهم نیست که چند خط باشه مهم اینه که خوب بتوانید شغل پدرتان را توصیف کنید حالا یک صفحه یا ده صفحه . صدای پچ پچ بچه ها بلند شد یکی از بچه ها می گفت : شغل پدر من کارمنده و یکی دیگه از بچه ها می گفت که پدر من معلم است . در حالی که من با ناراحتی سرم را پایین انداخته بودم و نگران بودم از اینکه یکی از بچه ها از من بپرسه شغل پدر تو چیه ؟ تا اینکه بعد از چند دقیقه زنگ کلاس به صدا در آمد و چون زنگ آخر بود من و همه بچه های کلاس به خونه رفتیم در بین راه مدرسه تا خانه به موضوع انشایی که معلم برای هفته آینده انتخاب کرده بود فکر می کردم که وقتی می خواهم درباره شغل پدرم و اینکه او کیه ، انشاء چی بنویسم ؛ وقتی به خانه رسیدم کیفم را زمین گذاشتم ، از چهره ام کاملاً پیدا بود که از یه چیزی ناراحتم ، مادرم از من سؤال کرد  اتفاقی افتاده ، چرا ناراحتی ؟ من گفتم چیز مهمی نیست  و به طرف حیاط رفتم ، حیاطی بزرگ که وسط آن یک حوض پر از ماهی قرمز رنگ بود . به لب حوض رفتم و دست وصورتم را شستم و بعد به سمت تاب که روبروی حوض بود رفتم و روی تاب نشستم بعد از مدتی دوباره موضوع انشاء به یادم آمد صدای پچ پچ بچه ها که با هم در مورد پدرشان حرف می زدند تو گوشم بود این موضوع مثل خوره تو جونم افتاده بود ، با خودم می گفتم که چرا نباید پدرم را ببینم ؟ شاید اصلاً‌ پدرم مرده و مادرم به من دروغ گفته که پدرم به مسافرت رفته ؟ چی می شد اگه یکی بود که به این سؤالاتم جواب می داد. چی میشد که الان پدرم بالا سرم بود و من را تاب می داد ، دوست داشتم با صدای بلند داد بزنم که بابا بیا منو تاب بده ، اما حیف که نمی شود ، فقط از پدرم این خانه و یک شناسنامه داریم . یک لحظه با خودم گفتم شناسنامه ،‌ چطوره که برم سراغ کمد مادرم و شناسنامه پدرم را ببینم حتماً چیزی داخلش نوشته . بدون سر و صدا و در حالی که مادر در آشپزخانه بود به سراغ کمد مادرم رفتم و دنبال شناسنامه پدرم گشتم ولی چیزی پیدا نکردم تا اینکه        مادرم داخل اتاق آمد و گفت چرا مخفیانه !‌ اینجا خانه خودته ، اگه چیزی میخوای به خودم بگو تا بهت  بدم؟ با شرمندگی به کنار مادرم رفتم و گفتم که معلم انشامون گفته که درباره پدرتان چند سطری انشاء‌ بنویسید و من هم اطلاعاتی درباره پدرم ندارم که چیزی بنویسم اگه امکان داره درباره پدرم حرف بزنیم ؟ مادرم در جواب گفت : من میخواستم زودتر  از این درباره پدرت صحبت کنم اما منتظر فرصتی بودم که تو هم آماده باشی و توانایی درک این مطلب را داشته باشی . در حالی که مادر اشک از چشماش سرازیر شد  دستم را گرفت و گفت‌ : بشین ، او تمام ماجرایی را که مربوط به پدرم بود برام تعریف کرد . بعد از اینکه صحبتهای مادرم تمام شده بود در حالی که به پدرم افتخار می کردم و به خود می بالیدم ، سریع به سراغ دفترم رفتم و با غرور شروع به نوشتن کردم و انشامو به این شکل شروع کردم :

 

موضوع انشاء : شغل پدر خود را  در چند سطر توصیف کنید .


نام : علی       نام خانوادگی : افتخاری      شغل پدر : فرمانده شهید

 


 

به خاک من گذري کن چو گل گريبان چاک              
که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک
چو لاله در چمن آمد به پرچمي خونين                    
شهيد عشق چرا خود کفن نسازد چاک
سري به خاک فرو برده ام به داغ جگر                    
بدان اميد که آلاله بردمم از خاک
چو خط به خون شبابت نوشت چين جبين               
چو پيريت به سرآرند حاکمي سفاک
بگير چنگي و راهم بزن به ماهوري                        
که ساز من همه راه عراق ميزد و راک
به ساقيان طرب گو که خواجه فرمايد                   
اگر شراب خوري جرعه اي فشان بر خاک
ببوس دفتر شعري که دلنشين يابي                     
که آن دل از پي بوسيدن تو بود هلاک
تو شهريار به راحت برو به خواب ابد                       
که پاکباخته از رهزنان ندارد باک

 


بسم الله الرحمن الرحیم                         یا الله یا محمد یا علی یا فاطمه یا حسن یا حسین
یا علی یا محمد یا جعفر ، یا موسی ، یا علی یا محمد
   یا علی یا حسن یا مهدی (عج)                                                  و تو ای ولی مان یا روح الله و شما ای پیروان صادق شهیدان
خدایا چگونه وصیتنامه بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت و سراپا تقصیر و نافرمانیم ، گرچه از رحمت و بخشش تو نا امید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم . یا رب العفو . خدایا نمیرم در حالیکه از ما راضی نباشی ای وای که سیه روی خواهم بود . خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی هیهات نفهمیدم . خون باید میشدی و در رگهایم جریان می یافتی ، ... و سلولهایم یا رب یا رب می گفت . یا ابا عبدالله شفاعت ، آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش ولی چه کنم تهیدستم، خدایا قبولم کن ، سلام بر روح خدا نجات دهنده ما از عصر حاضر ، عصر ظلم و ستم ، عصر کفر و الحاد ، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعیش، عزیزانم اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم خطر وسوسه درونی و دنیا فریبی را شناخته و حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل تنها چاره‌ساز ماست، ای عاشقان ابا عبدالله بایستی شهادت را در آغوش گرفت ، و گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند . بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نمائیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بج
ا آورده باشیم .        


خلاصه ای از وصیت نامه شهید حسن مصباحی اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمد رسول الله و اشهدان امیرالمومنین علیا ولی الله وصی رسول الله . من المومنین رجال صدقوا ما عاهد و الله علیه منهم منقضی نحبه و منهم من ینتظرو ما بدلوا تبدیلا .رفتن چه زیباست رفتن و چه سخت است ماندن ***** چه زیباست سرود رفتن را سرودن و در کنار آن زیستن ، اسلام و علیک یا صاحب الزمان و علی نائبک الاامام الخمینی .                                             


دفاع

دید در معرض تهدید دل و دینش را                     رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را

رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر           چفیه و قمقمه اش کوله وپوتینش را


انقلاب

رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ               ازجبهه گریختن گناهی است بزرگ

ما بر سر پست انقلابیم اکنون                         خفتن سرپست اشتباهی است بزرگ


ای شهیدان عشق مدیون شماست             هرچه ما داریم از خون شماست

ای شقایق ها و ای آلاله ها                       دیدگانم دشت مفتون شماست


باید بهشتی وار در راه خدا رفت                   اینگونه در راه حسین سرجدا رفت

باید چو چمران رفت تا اوج رهایی                  درباغ آتش سوختن همچون رجایی


عشق یعنی...

عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک                     سال های سال تنها زیر خاک


شهید سیف اللّه قاسمی همانند دیگررزمندگان و همه مسلمانان علاقه خاصی به مرقد مطهرامام رضا(ع) داشت.

او با اینکه خیلی مشتاق زیارت بودبه لحاظ شرایط جنگ و ضرورت حضور فعال در جبهه نتوانست در طول مدت جبهه به زیارت مشرف شود.

ولی از انجا که علاقه ی دوطرفه بود،امام رضا(ع)او را طلبیده بود،چون جسد او را اشتباهآبه مشهد برده در حرم نیز طواف داده بودند وبعد به اصفهان منتقل کردند.

حسن قاسمی پدر شهید


وصیت نامه شهید احد مقیمی (بسم الله الرحمن الرحیم)                                                         

«السلام علیک یا ابا عبد الله»

 «ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان المرصوص»     سپاس خدای را بر ما منّت نهاد و ما را به اسلام متنعم ساخت و سپاس بر پیامبر بزرگ اسلام محمّد(ص)این اسوه بشریت و مبشر حرّیّت را که به ما انسان بودن را آموخت و سپاس بر ائمة طهارت و ثلالة پاکش حضرت امام خمینی و با سلام به روان پاک شهیدان اسلام که با نثار خون و هدیة جان خود سرودی بر قامت کلمة حق سرودند و پیام آور فجر آزادی و حرّیّت گشتند و با سلام و درود بر رزمندگان کفر ستیز اسلام.خدایا مرا به نور عزّت هر چه زیباترت برسان تا تو را عارف باشم و جز تو رو گردان شوم،بار الها تو را وسیلة شفاعت اولیائت قرار می دهم و اولیائت را وسیلة پذیرش شفاعتشان قرار می دهم که به ما رحم کن و با معرفت و محبّت بر ما منّت بگذارو ما را از ظلمات به نور رهبری فرما.بار الها خودت را به ما بشناسان چون اگر تو را بشناسیم دوستت می داریم و چون ترا دوست داشتم محّبت تو آتش به خرمن هر چه باطل به جهل است به آتش خواهد کشید.بارالها از رسوائی این و زشتی این امیال شکایت به نزد تو آورده و به در خانة فضل و کرمت پناهنده ام.خدایا بار گناهانم بر سنگینی دلم افزوده است چه کنم حالا جز تو کسی را ندارم،ای خدا خیلی مشتاق دیدارت هستم.خدا دلم برای دیدارت خیلی تنگ شده است.«و هبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک»«گیرم عذابت را تحمّل کنم فراغت را چگونه تحمّل کنم ای خدا»خدایا تو را شکر می کنم که بعد از 1400 سال ما را از پرچم داران اسلام قرار دادی که بتوانیم دینت را یاری کنیم و توفیقمان بده که در این راه ثابت قدم بوده و از منجلاب این جهان فانی در امان باشیم ،برادران و امّت حزب الله هیچ وقت استغفار و دعاها را از یاد نبرید که مهمترین درمانها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید،در راه او قدم بردارید و از جهاد کوتاهی نکنید همانطور که خداوند وعده داده است:«و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»«کسانیکه در راه ما جهاد می کنند بطور مسلّم آنانرا به راه های خودمان هدایت خواهیم کرد»که هرگز نگذارید دشمنان بین شما تفرقه بیندازند و شما را از روحانیّت متعهد جدا کنند.هیچوقت از یاری کردن به امام امّت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران کوتاهی نکنید(که اگر امام امّت نبود ما نبودیم یعنی دیگر از اسلام خبری نبود)و اگر اینچنین باشد روز شکست ابر قدرتها نزدیک است.و باز یک خواهش دیگر از شما امّت حزب الله دارم،این مراسم های عزاداری را زنده نگه دارید چه در جبهه ها و چه در شهرهای خودتان،چون ما هر چه داریم از حسین(ع)داریم و ای عاشقان صدیق ابا عبد الله(ع)هرگز کسی از این در نا امید برنگشته و بدی از این در ندیده است.راه سعادت بخش حسین(ع)را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید تمام شهیدان ما از این در پرورش یافته اند من هم از خدا می خواهم که اگر لیاقت شهادت در راه خودش را دارم بزودی عطا فرماید که دیگر از فراق دوستان و شهیدانمان صبرم تمام شده ولی از سوی دیگر باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند.هم باید شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود عجب دردی چه می شد بار الها امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم.ولی این را می دانم برای عزاداریهای آقا ابا عبدالله و گریه و زاریها برای مظلومیّت حسین(ع)دلم تنگ خواهد شد.

از تمام دوستان و آشنایان و برادران عزیزم که بر گردن من حق دارند و از من هر چه بدی و بد رفتاری و خطایی سرزده باشد حلالم کنید و از خدا بخواهید که از تقصیرات این بندة عاصی بگذرد.

و اما شما ای پدر و مادر گرامی واقعاً من برای شما آنچنان فرزند خوب و شایسته ای نبودم ولی شما ها در مقابل،هر چه داشتید برای پرورش فکری و جسمی ما بکار گماشتید و این به کوشش و سعی و تلاش ماهاست که اکنون من و بقیه جوانان امثال من به این موقعیت رسیدیم امیدوارم حلالم کنید چون اگر پدر و مادر از فرزند راضی باشد روحش آسوده خاطر می شود و خدا نیز می بخشدش.

در فراقم زیاد ناراحت نباشید و می دانم که بیشتر از اینها صبور هستید از قول من از خواهرانم و برادرانم که به آنها نیز برادری آنچنان نبودم حلالیّت بطلبید و همیشه امیدوارم در مقابل تمام مشکلات زندگی و مشکلات مملکتی و اسلام و قرآن که دشمنان زبون چشم دیدن اینها را ندارند صبور و شکیبا باشید و در تمام احوالات امام امّت و یاوران او را تنها نگذارید و پشتیبان ولایت فقیه باشید و همیشه در صحنة جنگ در مقابله با منافقان داخلی باستید.

و دیگر خدایا از اینکه گناهانم زیاد است و همیشه در غیبت و افتراء و حسودی به دیگران و غرق در گناهان بوده ام در درگاهت شرمنده ام و نمی توانم در روز قیامت به روی اولیائت و شهیدانت نگاه کنم پس(حلالم کن)ای خدا.

در آخر از برادران پایگاه مقاومتها مخصوصاً پایگاه شهید عبدالهی می خواهم که جبهه ها را یاری کنید و همیشه در راه اسلام استوار باشید چون مردان خدا،همیشه در جبهه ها دین خدا را یاری کنند.

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

مرا در وادی رحمت در جوار شهیدان و گلزار شهداء دفنم کنید و اگر مفقود شدم چه بهتر که در روز محشر با فاطمة زهرا(س)محشور خواهم شد بنا به روایتهایی که شنیدم.

عبد العاصی احد مقیمی

  • محل شهادت: عملیات کربلای 5 شلمچه
  • تاریخ شهادت: 25/10/65

 


      وصیت نامه اول                                           ( بسم الله الرحمن الرحیم )همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد
. . . ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .
. . . ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .
. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
  ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .
. . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .
. . . همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .
ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .   وصیت نامه دوم                بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
خدايا ، خدايا ، تو را به جان مهدي (عج) تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي کشم وصيت نامه بنويسم . حال سخنانم را براي خدا در چند جمله انشاالله خلاصه مي کنم .
خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .
خدايا ، همسر و فرزندانم را به تو مي سپارم .
خدايا ، در اين دنيا چيزي ندارم ، هرچه هست از آن توست .
پدر و مادر عزيزم ، ما خيلي به اين انقلاب بدهکاريم .
عباس بابايي
22/4/61
21 ماه مبارک رمضان
                                                             


شهید 12 ساله                                                                                         نه یکبار، بلکه چندبار باید این وصیتنامه را بخوانیم و یا به صدایش گوش دهیم تا بفهمیم که چطور جبهه برای بعضیها دانشگاهی بود که حتی بدون گذراندن تحصیلات مقدماتی، از آن فارغ التحصیل شدند و مدرک خود را از اباعبد ا..(ع) گرفتند.  صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پرگشودن، پرستو شدن سال 1349 بود که در کرج بدنیا آمد. در خانواده ای مذهبی؛ اما بیشتر از 12 سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و به اصرار، پدر و مادر خود را راضی کرد تا سرانجام در دوازدهمین سال زندگیش ابدی شود. وصیتنامه اش را قبل از اعزام مخفیانه در نواری ضبط کرد و در گوشه ای پنهان؛ که بعد از شهادتش بدست خانواده اش رسید. فرازهایی از وصیتنامه شهید 12 ساله، شهید رضا پناهی:          بسم الله الرحمن الرحیم                                                                                                                           مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه                                                                                           هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسیکه مرا یافت می شناسد مرا، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.                     هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیامها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم.        پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله .....                                                                                                                                                       


بسم الله الرحمن الرحيم
به نام ا... پاسدار خون شهيدان از صدر اسلام تا كربلاى ايران و با درود بيكران به رهبر كبير انقلاب اسلامى و درود به ياران با وفاى امام و با سلام به شهداى اسلام از بدر تا حنين و از كربلا تا كربلاى غرب و جنوب و سلام به تمام سربازان و رزمندگان اسلام در جبهه هاى حق عليه باطل .
چرا وصيت نامه مينويسم ، زندگى و ارزش زندگى و حرف من با شما وصيت نامه اى كه من اكنون ترسيم مى كنم ,شايد به صورت يك نامه گله آميز بيش نباشد, چرا؟ چون من از دنيا چيزى ندارم و نه مايل هستم كه داشته باشم . اين نه بدان منظور است كه من از زندگى سير شده ام بلكه همه اين مطلب را مي دانيد كه در درون وذات تمامى افراد حب دنيا و لذت بردن از دنيا وجود دارد و در مجموع زندگى را همه دوست دارند و من نيز مستثنى نيستم . من هم دوست دارم كه از زندگانى لذت ببرم .
ولى شما را مخاطب سوال قرار مي دهم ,با وجود شهادت عزيزانى چون شهيد بهشتى و شهدای محراب و عزيزانى كه خود شما با آنها نزديك و مرتبط بوده ايد, مانند حسين ها و حميدها ,چگونه مى توانيم از پا بنشينيم ؟ و مثل اين عزيزان در راه آنها نباشيم ؟ و تا هنگامى كه دشمنان راه اين عزيزان هنوز پا بر جايند, چگونه مى توانيم سكوت كنيم و بيگانه از خون اين همه شهيد از لذايذ دنيوى بهره مند شويم ، و در عمل و جهاد و حركت تن به خوارى دهيم ولى در شعار بگوييم ( هيهات مناالذاله ) ما زير بار ستم نمى رويم .

 

بارها از برادرانى كه در جبهه هاى كردستان بوده اند شنيده ايم كه چه جناياتى را اين اشرار آمريكايى ,به نام كومله و دمكرات مرتكب شده و مى شوند و چگونه چشم عزيزانى كه به دور از پدر ومادر و فرزندان و اقوام خود در جبهه هاى كردستان به حراست از انقلاب اسلامى پرداختند را بيرحمانه از حدقه در مى آورند و چگونه قلب اين عزيزان را از سينه هايشان بيرون مى كشند و چگونه آنها را مثله كرده وپوست صورتشان را كنده ، دستايشان را قطع نموده و بدنشان را سوراخ سوراخ مى كنند. آيا با ديدن اين مطالب و با در نظرگرفتن اين مهم كه شهدا زنده اند و شاهد بر اعمال ما هستند مى شود راحت زندگى كرد و راحت به لذايذ زندگانى رسيد .
پروردگارا تو خود شاهدى كه هر چه بر روى صفحه كاغذ مياورم وآنچه كه در خونم ميگذرد از اعماق وجودم مى جوشد و بيرون ميايد .
به خودت سوگند كه من عاجزو ناتوانم از اينكه شكر نعمتهايت را به جا آورم, تو خود به من توفيق عبادت دادى در صورتى كه لياقتش را نداشتم . به من توفيق عطا فرمودى كه به عنوان يك پاسدار اسلام و يك پاسدار قرآن واقع گردم در صورتى كه من لايقش نبودم . به خودت سوگند اگر امر خودت نبود يك قدم در راهت بر نمى داشتم و عبادت نمى كردم و به عنوان يك پاسدار اسلام واقع نمى شدم ؛چرا كه من بنده گنه كار و روسياه چگونه مى توانستم در راهى حركت كنم و در مقابل كسى عبادت كنم و پاسدارى از فرامين كسى را انجام دهم كه خود او تمامى گناهان و اعمال مرا مشاهده كرده و چگونه مى توانستم به خود جرات دهم كه در مقابلش سر فرود آورم, آنهم سرى كه اصلا وجود نداشت و با گناهان بى شمار از بين رفته بود .
اى معبودا ، اى الله ، اى معشوقم, اگر امرت نبود حتى يك ركعت نماز به جاى نمى آوردم چرا كه تو بزرگتر از آن هستى كه من با تو سخن بگويم و بزرگتر از آنى كه من در مقابلت سجده كنم . بارها اين فكر را در انديشه داشتم كه اصلا از ايران و از جمهورى اسلامى ايران و كشور اسلام بيرون روم ,چرا كه من لياقت اين راندارم در كشورى كه اسلام بر آن حكم فرماست و رهبريت آن را فقيهى همچون آيت الله العظمى امام خمينى به عهده دارد و صاحب اصلى آن امام زمان (عج ) مى باشد ,زندگى كنم .
پس اى الله به من توفيق بده بتوانم امر تو را اطاعت كنم و قدمهايم را استوار گردان كه بتوانم اين راه را بپيمايم .
خدايا بر من مپسند كه عمرى را سپرى كنم و شاهد اين باشم كه گلهائى چون بهشتى ها شهداى محراب ، رجائى ها ، با هنرها ، حسين ها و حميدها پرپر شوند و من بنشينم و نظاره گر باشم كه عزيزانم اينچنين از ميانمان بروند .
خدايا توفيق جهاد در راهت را نصيبم گردان و گرچه لياقتش را ندارم آرزوى شهادت را كه در قلبم و روحم جا پيدا كرده و تنها خواسته من از توست بر آورده كن .
شايد واژه شهادت را نشناخته ام كه اينچنين گستاخانه طلب آنرا مى كنم و ليكن مى خواهم در راه تو بدنم قطعه قطعه شود, تمامى اجزای بدنم را تكه تكه و پيكرم را جدا از هم و قطعات جدا شده از بدنم را سوخته در راه تو ببينم, گر چه مرا شهيد نخوانى كه من لياقت شهيد شدن و نام شهيد به خود گرفتن را ندارم, آرزو دارم كه بد نم در زير طوفان تيرها و خمپاره هاى دشمن قرار گيرد ,بسوزد, تكه تكه شود و گر نه توان ندارم كه فردا جوابگو ى على اكبر حسين (ع ) باشم ,توان ندارم جوابگوى حسين (ع ) باشم, توان ندارم جوابگوى شهداى كربلاى ايران باشم چه رسد جوابگويى در مقابل تو اى معبود و اى الله؛ پس توفيق مردن و كشته شدن در راهت را نصيبم گردان و مرا نا اميد نكن .
اى الله به من توفيق عنايت كن كه در اين نيت و در اين حالت باقى بمانم و قلب و روح و دست و پا و تمام جوارحم در رفتن راه تو هماهنگ باشند .
به من توفيق عنايت فرما اگر پاهايم حركت كرد و اگر چشمهايم ديد و اگر گوشهايم شنيد و اگر زبانم به سخن آمد و اگر دستهايم به حركت درآمد, اين حركت و اين ديدن و اين شنيدن و اين سخن گفتن براى تو باشد و اين اعمال از اعماق وجودم گرفته باشد و از اعماق وجود متوجه تو باشم و قلبم يك لحظه از ياد تو غافل نشود .
سخنى با روحانيت:
در نهج البلاغه از زبان حضرت على (ع ) در مدح اصحاب مي شنويم كه بعد از جنگ جمل ايشان سخنانى ايراد مي فرمايند :
انتم الانصار على الحق ، و الا خوان فى الذين ، و الجنن يوم الباس ، والبطانه دون الناس بكم اضرب المدبر ، وارجو طاعه المقبل ،فاعينونى بمنا صحه خليه من الغش ، سليمه من الريب ، فوالله انى لاولى الناس .
شما حق را ياوران ، و در در روز جنگ چون سپر محافظ دور كننده ضربت‏ها و خواص اصحاب ديگر و ياران من هستيد, با كمك شما پشت كنندگان به حق را مى‏كوبم و به راه مى‏آورم وفرمانبر دارى پذیرنده گان دین را اميدوارم. پس مرا با خير خواهى خاالصانه و سالم از هر گونه شك و ترديد يارى كنيد به خدا سوگند من به مردم از خودشان سزاوارترم.
شما هر روز شاهد هستيد كه چگونه ياران امام با عشق به الله با دشمنان اسلام مى جنگند و هر روز حماسه مى آفرينند و ما پيكر مطهرشان را تشيع مى كنيم و مى بينيم كه ياران امام, اين بسيجيان جان بر كف چگونه يك يك از گلستان انقلاب جدا مى شوند و به لقاء حق مى پيوندند . مطلب قابل گفتن اين است كه اينان خود را تسليم حق نموده اند, تسليم امام نموده اند و هر فرمانى كه از طريق فرمانده شان صادر گردد آن را از امام مى دانند و بدان عمل مى كنند. همين نيروها در پشت جبهه نيز احتياج به فرمانده و راهنما دارند كه بتواند آنها را هر چه بيشتر با مفاهيم اسلام آشنا سازد . وظيفه شما عزيزان روحانى است كه به عنوان طبيب در جامعه آنها را راهنما باشيد وآنها را از خود بدانيد. اگر چه علم ندارند وليكن عمل دارند, اگر چه بى سوادند وليكن اخلاص دارند و اين بسيج را شما بايد حركت بدهيد شما بايد ارشاد كنيد. اينجاست كه به بعضى از شما عزيزان مى گويم كه :
چرا بى تفاوت به بسيج مى نگريد, شماها كه حتى در مراسم رسمى (رژه ها و سمينارها ) بعد از دعوت هم از آمدن خودداری مي كنيد, شما كه بايد اين بسيج را تقويت كنيد وليكن در بعضى اوقات كوتاهى مى كنيد, آيا مى توانيد جواب رسول خدا را بدهيد ؟ آيا مى توانيد جواب على (ع ) را بدهيد ؟ آيا مى توانيد در صورت اطلاع پيدا كردن امام از اين موضوعات ,جواب حسين زمان خمينى كبير را بدهيد؟ آيا اين همه گذشتها واين همه فداكاريها و ايثارها را نمى بينيد يا فراموش كرده ايد ؟
والله قسم ,به خون پاك شهدا قسم من افرادى از بچه هاى سپاه و بسيج را مى شناسم كه شايد بيش از دو يا سه سال است كه حتى يك شب هم در خانه خودشان نخوابيده اند, شب وروز براى رضاى خدا در خدمت مردم و شما هستند. افرادى را مى شناسم كه در طول مدت خدمت خود در سپاه و بسيج تمامى حقوق دريافتى خود را على وار صرف انقلاب و كمك به مردم مى كنند آيا اگر اينان را ارشاد نكنيد و اين بندگان مخلص خداوند به گمراهى كشيده شوند, مى توانيد جواب حضرت ابا عبدالله الحسين (ع ) فاطمه زهرا (س ) وجد گراميشان حضرت رسول (ص ) را بدهيد . به خدا سوگند كه اگر كوتاهى كنيد نمى توانيد جوابگو باشيد. در مراكز بسيج و سپاه حضور فعال داشته باشيد, ارشاد كنيد ,ضعفها را از بين ببريد, اينان را از خود و خود را از اسلام بدانيد. البته همه ما مى دانيم كه پيروزى انقلاب اسلامى ما با رهبريت عزيزان روحانى و در راس آنها امام عزيز بود و در اکثر نقاط روحانيون زحمت كشى داريم كه بسيج وسپاه را در يافته اند و به ارشاد مشغولند. از ائمه جمعه گرفته تا ائمه جماعات در سراسر كشور ليكن سخن من با آن تعداد اندكى است كه مقدارى از اين امرحساس غافلند . عرض مى كنم عزيزان روحانى ما فرزندان انقلاب كه به عنوان بسيجى و سپاهى و جهادى مشغول خدمت شده ايم, احتياج زيادى به ارشاد داريم .
همه ويا اكثر برادران خالصانه جلو آمدند و بايد توسط شما ارشاد شوند وشما بايد راه را براى اينان هموار كنيد .انشاءالله كه خداوند امام عزيز را تا ظهور حضرت مهدى (عج ) و انقلاب ايشان براى ما نگه دارد و به حق مقربان در گاهش ما را به وظايفمان آشنا بگرداند.
در خاتمه طول عمر ياران عزيز امام آيت الله مشكينى , آيت الله موسوى اردبيلى و رئيس جمهور حجت الاسلام خامنه ای , رئيس مجلس حجت الاسلام رفسنجانی و تمامى ياران امام را از درگاه ايزد منان خواهانم . من ا... توفيق
سخنى با رزمندگان:
به تمامى شما عزيزانم هشدار مى دهم مواظب باشيد كه گرگان آمريكا , شوروى - ,فرانسه ,انگليس وغيره در فكر وانديشه خود ,جمهورى اسلامى ما را به عنوان يك خطر جدى تلقى كرده اند و مجدانه مى كوشند تا آن را از بين ببرند. پس لازمه پدافند, پيروزى سريع كفر ستيزانمان مى باشد و به دنبال آن وحدت كلمه بين مسلمين واين يك مسئله حياتى ماست :
وحدت ، وحدت ، وحدت
حرفم را با عزيزان پاسدار و بسيج در يك جمله خلاصه كنم وبه تمامى برادران پاسدار اين را بگويم كه شكر كنيد خداوند را از بابت اينكه توفيق پاسدارى ودفاع از اسلام را به ما عنايت فرمود وشكر اين نعمت دفاع از انقلاب اسلامى است . تا آخرين نفس شكر كنيد مقلد امام بودن را وشكر اين نعمت تابع مطلق بودن در برابر اوامر حضرت است.
شكر كنيد در جمهورى اسلامى زندگى كردن را وشكر اين نعمت در خدمت مسلمين بودن است. شكر كنيد خداوند را به خاطر اين كه ما در موقعيت زمانى قرار گرفته ايم كه با دشمنان دين اسلام جهاد مى كنيم و شكر اين نعمت مردانه و مثل مسلمانان صدر اسلام جنگيدن است ، مثل جعفر طيار ,مثل على اكبر حسين و مثل امام حسين (ع ) اين معلم انسانيت جنگيدن است .
مطمئن باشيد اگر ما در جنگ حسين وار پشتيبان حسين زمان باشيم و در مقابل كفار صهيو نيستى و بعثى عراق بجنگيم ,پيروزى قريب الوقوع را شاهد خواهيم بود .
سخنى با خانواده:
سلام بر پدر ومادر عزيزم پدرى كه با نهايت بزرگى و در كمال بزرگوارى مشكلات بى شمارى را تحمل نمود تا اينكه بتواند مرا به اين درجه برساند . راستى اگر زحمات شما نبود آيا مى توانستم كه در این راه قدم بردارم. به هر حال من خودم را مديون زحمات شما مى دانم و اميد آن دارم كه مرا حلال كنيد زيرا كه تا كنون نتوانستم هيچگونه كارى ويا مشكلى از مشكلات شما را حل نمايم.
مادرى كه همچون پدرم برايم زحمتهایی كشيده, از دوران كودكى تا جوانى ,از كجا بگويم, از شب نخوابيدنها, از چشم انتظار بودنها و...
از پدر و مادرم يك چيز را من سراغ دارم وآن نهايت بزرگوارى است كه هر دوى آنها دارا هستند و از شما مادر مهربانم هم مى خواهم مرا حلال كنيد . پدر ومادر عزيزم من نمى توانم زحمات شايان شما را در رابطه با پرورش خودم حتى عنوان كنم تا چه رسد به اينكه بخواهم تشكرى در اين رابطه از شما به عمل آورم. من در دوران نادانى و جهالتم باعث اذيت وآزار شما شدم و از شما پدر گراميم و شما مادر مهربانم مى خواهم و اين تنها تقاضاى من است شما را به خدا و شما را به جان امام و شما را به فرزند زهرا (س ) مرا حلال كنيد كه اگر بخشش شما در اين باب و يا در رابطه با اعمال گذشته من نباشد واى برمن .
و اما برادر عزيزم تر از جانم, تورا به اندازه اى دوست دارم كه شايد نتوان تصورش را كرد وليكن دوستى من در ارتباط با شما باعث مى شود كه انتظارم نيز از شما بيشتر باشد اميدوارم كه در سايه خداوند متعال اين پيوند جاودانه بماند وانشاءالله به نفع اسلام ومسلمين باشد . انتظارى كه از شما مى رود اينكه نگذاريد سلاحم بر زمين بماند و نگذاريد كه دشمن از مرگم خوشحال شود. برادرم بايد جنگيد. بايد كوشش كرد و بايد با دشمن اسلام مقابله كرد و خون داد. عاقبت خون بر شمشير پيروز است. شايد كه مرگم مرحله اى از تحول در زندگى اين خانواده باشد و در ارتباط با اينكه دوستانى كه ايشان را مى شناسم و مطمئنا مورد اذيت من بوده اند, از ايشان حلاليت بخواهيد .مخصوصا از پدر و مادر حميد وحسين كه در واقع خودم را در وجود اين دو شهيد يافتم . آن حسينى كه مانند امامش سر از تن جدا داشت و آن حميدى كه مانند امامش پيكرش تكه تكه شده بود ولى در مورد حميد اين مطلب را فراموش نكنيد كه اگر امام حسين را سر از تنش جدا كردند و نيزه بارانش نمودند در مورد حميد بايد بگويم كه دستهايش را جدا كردند, بدنش را تكه تكه كردند كه اين پيكر پاك مطهر ويا لااقل عكس آنرا ديده ايد ,پس چگونه مى شود مسلمان اينها را ببيند سكوت كند آيا مى شود ؟
من خودم را مديون اين شهدا مى دانم و مديون امام و انقلاب. بارها از خداوند خواسته ام كه ايكاش ميليونها جان داشتم و در راه انقلاب و اسلام و امام عزيز نثار مى كردم تا شايد دين خود را نسبت به انقلاب ادا نمايم . نمى دانم آيا دين شهدا و اين انقلاب را با دادن جان خود مى توانم ادا كنيم ؟والله قسم كه نمى توانم .
پس برادرم سخت كوشش كن كه بتوانى آن دينى كه بر گردن شماست ادا كنى .
و اما شما خواهران عزيزم از شما مى خواهم كه راه زينب و زينب گونه ها را ادامه دهيد و نگذاريد كه خون شهدا از بين برود . دست يك يك شما را مى بوسم چرا كه با رعايت حجاب اسلامى در بين جامعه خانواده ما را رو سفيد كرده ايد. اين بنده حقير و گنه كار و روسياه را نيز ببخشيد و اگر احيانا شما ها را اذيت وآزار كرده ام, حلالم كنيد . شما را به خدا و جان امام در مرگ من گريه نكنيد و اگر لفظ مرگ را به كار مى برم به اين دليل است كه نمى توانم نام شهيد را بر خودم بگذارم چرا كه اين بنده گنه كار و روسياه و شرمنده كه در دنيا نتوانستم جوابگوى گناهانم باشم ,چگونه مى توانم در قيامت در نزد امام حسين (ع ) در نزد فاطمه زهرا (س ) ودر نزد على (ع ) روسفيد باشم ,پس نام شهيد را هم بر من مگذاريد .
من براى رضايت و خوشنودى خداوند در اين راه قدم برداشتم و مى خواهم كه در اين راه كشته شوم و اين كشته شدن را مرگ در راه خدا ميدانم و از خداوند متعال خواستارم و مكرر اين موضوع را خواسته ام كه پيكر من در آتش بسوزد و تكه تكه شود و اگر خواست خودش باشد جان در بدنم باشد وسوختن را حس كنم كه شايد گناهانم بخشيده شود و خداوند قلم عفو بر گناهان بكشد .
اگر پيكرم به دست نيامد بدانيد كه خداوند خواسته ی اين بنده حقير را اجابت فرموده است و نگران اين موضوع نباشيد چرا كه پيكر عزيزانى چون محقق ها به دست نيامد وليكن نامشان تا ابد باقى خواهد ماند .
و باز شما خانواده عزيزم كه حق فراوانى نسبت به من داريد مى خواهم كه در مرگ من جشن بگيريد و نگذاريد كه خداى ناكرده از گريه شما دشمن خوشحال شود و موقعى كه به يادم مى افتيد به ياد آوريد كه حسين (ع ) چگونه على اصغرش را و على اكبرش را قاسم جگر گوشه و بازمانده برادرش و 72 تن از ياران با وفايش و جان خودش را در راه خدا داد و خانواده اش يعنى زينب (س ) و سكينه (س ) و امام زين العابدين (ع ) و تمام خانواده اش نيز به اسارت برده شد .
پس در مقابل خون على اصغر و على اكبر حسين (ع ) خون فرزند شما چه ارزشى مى تواند داشته باشد و هر موقع به ياد من افتاديد ,به ياد مظلومان و اسرا زندانهاى بعثى و بياد امام موسى كاظم (ع ) آن اسير مظلوم و بياد بدن پاره پاره حسين (ع ) گريه كنيد و باز از شما عزيزان مى خواهم كه در مرگ من اشك نريزيد و خوشحال باشيد .
فرصت نيست لذا در يك جمله از خواهران و برادر عزيزم كه ايشان را از صميم قلب دوست داشته و دارم و كليه پسر خاله هايم وآقاى حبيبى كه قبل از اينكه داماد ما باشد, به عنوان برادر بزرگتربر گردن من حق دارد و كلا از تمامى فاميل و بستگان وآشنايان و تمامى كسانى كه مرا مى شناسند عاجزانه مى خواهم كه مرا حلال كنند و از خداوند براى اين حقير كمترين طلب آمرزش نمايند .
در طول مدت عمر خواسته ام كه در راه خدا رنج و زحمتى را تحمل كرده باشم گر چه توفيق در راه او حركت كردن را نيز خداوند به من عنايت فرموده و اوست كه مرا هدايت نموده و گر نه خود ميداند كه نفس با من چه مى كرد .
اعوذ بالله من شرور انفسنا ان نفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى .
خداوند اگر ما را رحم نكند نفس اماره انسان را به طرف بدى سوق مى دهد . از آنجائيكه دوستانم در اين راه مرا زياد يارى كرده اند و وسيله هايى بودند كه خداوند توسط آنها مرا راهنمايى كرد از جمله (عسگرى - پرزاد - غفارى - مرادى و... همه عزيزان ) حلاليت مى طلبم و مى خواهم كه از خداوند براى اين حقير طلب مغفرت نماييد . هر چه فكر مى كنم جمله اى رسا كه وصف كند حالم را نمى يابم وليكن شعرى ازا شعار علامه طباطبائى رحمه الله عليه به نظرم مى رسد و آن :
من خسى بى سر وپا يم كه به رود افتادم آنكه مى برد ، مرا هم به دل دريا برد
من اموال شخصى ندارم كه بگويم واگذار كنيد يا نه ، مبلغى از سپاه به عنوان كمك هزينه به من پرداخت مى شد كه از گرفتنش خجالت مى كشيدم آن را بر داشت نكنيد ، بگذاريد براى صندوق بيت المال .
از آنجائيكه مديون همسايه ها و فاميل هستم از شما مى خواهم از آنها حلالى بگيريد و از تمام عزيزانى كه در سپاه و يا بسيج مزاحم آنها بوده ام كمال شرمسارى را دارم و از اين عزيزان نيز طلب مى كنم كه مرا حلال نمايند . مخصوصا مسئولين بسيج ، مخصوصا برادر غفارى .
و در نهايت در مورد مال دنيا بايد بگويم كه در نزد من از زهر تلخ تر است و هر گونه علاقه اى كه باعث شود مرا از هدف اصلى ,يعنى خداوند دور كند به آن علاقه ای ندارم و از خداوند پيروزى كامل حق را بر باطل خواستارم . واين آيه شريفه نشانگر اين موضوع است :
و نريد ان نمن على الذين استضعفو افى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين
يك مطلب كه لازم هم نمى دانستم نوشته شود با توجه به شناختى كه از خانواده ام دارم وليكن به عنوان تذكر مطرح مى كنم اين است كه بعد از من هيچگونه مزايائى از سپاه ويا بنياد شهیدقبول نكنيد چرا كه شما با جمهورى اسلامى معامله نكرده ايم كه بخواهيم خون بهاء بگيريم لذا هر چه مى خواهيد از طرف اصلى معامله يعنى خدا بگيرد و اين را بدانيد كه يك عده از خدا بى خبر فقط منتظر اين هستند كه مشاهده كنند شما فلان كمك را از سپاه يا بنياد گرفته ايد ,اعلام كنند خانواده شهدا سوء استفاده كرده اند. مقدار سى هزار تومان كه از مهديه قرض گرفته ام از حقوقم پرداخت شود. ديگر حقوقى را مطالبه نكنيد و اگر هم دادند نگيريد چه از سپاه و چه از بنياد و يا هر چيز ديگر . اگر توانستيد خانه را تكميل كنيد و گر نه آن را بفروشيد ويك خانه كوچك براى خودتان بخريد و خودتان را براى پرداخت وام و غيره به زحمت نيندازد .
اللهم صل على محمد و اله و بلغ بايمانى اكمل الا يمان و اجعل يقينى افضل اليقين و انته بنيتى الى احسن النيات و بعملى الى احسن الاعمال .
و لا ترفعنى فى الناس درجه الا حططتنى عند نفسى مثلها و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى ذله باطنه عند نفسى بقدرها . والسلام 9/6/65حسين خادم پر





 

 

 


دي.ساعت 2 بعد از ظهر 17/2/1359 حركت به‌سوي شهادت.
اي آنانيكه بعد از ما در اين دنياي مادي مانده‌ايد، اسلام را تنها نگذاريد و به نداي حسين (ع) آموزگار شهادت كه همانا : هل من ناصر ينصروني است, پاسخ دهيد. اينقدر بهانه گير و حراف بي عمل نباشيد. امامتان را تنها نگذاريد. برادران سپاه را ايماني است بس بسيار، اگر اشتباهي گردد از بي ايماني نيست بلكه از كمي تجربه است. آنان بهترين جوانان اين مملكت هستند، آنان عزم كرده‌اند انقلاب اسلامي را حافظ و نگهبان باشند. من آگاهانه شهادت را برگزيدم و مرا هيچگاه به اجبار به اين مأموريت نفرستادند. پس از من جامه سياه نپوشيد و در سوگ من اشك نريزيد. كه قطرات اشك شما دشمن را خوشحال مي‌نمايد. به‌جاي اشك ريختن مشتهاي گره كرده خود را به دشمن قرآن نشان دهيد. تشييع جنازه و مجلس ختم را ساده برگزار كنيد و هميشه به ياد محرومان باشيد. از تشكيل مجالس پر خرج بپرهيزيد. قرآن را با تعمق و تفكر بخوانيد و به آن عمل كنيد. فرزندانم را علي گونه ,يعني متقي ,صالح وپيرو خط امام كه همان راه خونين حسين است تربيت كنيد .در اين صورت هميشه در نظرتان باشد در دنيا دو جبهه وجود دارد يكي حق و ديگري باطل, ما كه مسلمانيم چرا در جبهه حق كشته نشويم .در سراي آخرت شما را شفاعت خواهيم كرد .خداي محمد (ص) يار و ياورتان باد. و بدانيد كه پيروزي نهايي از آن ماست. اسلام را تنها نگذاريد وجهاد در تمام سطوح حركت اسلامي از خويشتن خود تا آنسوي دنيا. پاسداران را صداقتي است بس بسيار اگر اشتباهي كردند از بي ايماني نيست از كمي تجربه است.
ساعت حركت 2 مورخه 17/2/1359 سمت شهادت.
و يقين دارم كه پدر و مادرم و زن و فرزندم بداند من از آنها راضي ام، اگر در مسير الله باشند. و خدا از آنها راضي خواهد بود. براي من گريه نكنيد، فقط آمرزش طلب نماييد و 5 سال روزه و نماز بگيريد.
التماس دعا از تمام برادران حسين شاه حسيني دستجردی.


بسمه تعالی حمد وسپاس از ان خداوند است که هستی را افرید وبر بنای هستی انسان را خلق کرد وپس ان گاه که انسان ها طریق انحراف از فطرت را در پیش گرفتن دست تقدیرش برنزول ادیان توحیدی همت گماشت وبه برکت انبیا به انسانها عرضه نمود وهمگام با نظام تکامل هستی ادیان خویش رابه کمال رسانید وسرانجام در قله این کمال پرچم توحید را به دست پر توان خاتم الانبیا محمد (ص)سپرد.ونهال اسلام رادر نهاد خموش بشریت کاشت وهمه انسانها را به سوی کانون مشتعل توحید فرا خواند تا که خود را ازبندهاوزنجیرها ی اسارت بندگی بشر ومادیت برهانند وبه ازادگی وبندگی خالق یکتای خود رسانند وهمگی را به قیام به قسط وعدالت فرا خواند تا که خود را امت نمونه بشریت سازند همانگونه که نبی الگوی انها بود پس از اقرار به توحید ونبوت خاتم الانبیا محمد رسول ......

هر انکس را که این وصیت به گوش او رسد به تقوای سفارش می نمایم وانگاه به وحدت وحدت وحدت برادران من خواهران من همگی چنگ به ریسمان خداوندی زده واز گرد هم پراکنده نشوید منافقان را یا باکلام به اخلاص خوانید وبا باخواری از خود برانید اگاه باشید انان که در راه خداجان باختند یعنی شهدا انان را که پای بر خون انها نهند واز طریق وحدت وخدمت خارج شوند نخواهند بخشید –هشدار میدهم شمارا از شکایت شهیدان در نزد پروردگار خویش هشدار می دهم همه را بالاخص مسئولین را از اینکه مباد محرومین ومستضعفین جامعه را فراموش کنند عزیزان من لذت زندگی در جهاد مستمر در همه ابعاد است ولذتی بالاتر ازخدمت به ملت وجامعه نیست پس این لذت را دریابید .واما دانشگاه وحوزه ،خدا را ،خدا را که مسئولیت بس سنگین است شایسته کس نباشد که در این محیط های مقدس فقط در بند خویش وامال پست باشد برادرانم وخواهرانم دانشجویان واساتید بزرگوار دانشگاه وحوزه زیبنده شما این است که در اصلاح جامعه خویش سخت کوشا باشید که این دومکان باید چشمه های جوشان وحدت واخلاق وعلم ورشد باشند شایسته شما نیست که چرخهای تحرک علمی وتحقیق در دانشگاه وحوزه بی حرکت یا کم تحرک باشد بکوشید تا حرکت جامعه خویش را به سوی تعالی وعزت ورهایی از بندهای استعمار شتاب دهید وجامعه خویش را باصحت به سر منزل مقصود برسانید بر شما ست که جامعه خود را به صلاح وسلاح مجهز نمائید                                                      واما مسئولین ،اگاه که خدا وند ناظر بر اعمال وافکار ماست مباد که از پست ومقامی که خون شهیدان در اختیار شما نهاده پایگاهی برای خویش بسازید بدانید که انجا جایگاه مردم ستمدیده باشد مباد که هدف وخدمت به مردم را فراموش نموده وبه خود پردازید مباد که موقعیت شما سنگری برای ستمگران علیه محرومان شود مبادکه فریت شیاطین را خورید .               برگرد چراغ رهبری حلقه زده وبا استعان از فقه اسلام پایه قسط وعدل را در جامعه خویش استوار سازید تا بتوانید طلایه دار امت نمونه اسلام باشید اگاه باشید که چشم جهانیان ومستضعفان به حرکات شما دوخته است .                     واما شما پدرم ومادرم درابتدا ازشما ملتمسانه تقاضا دارم فرزندتان را عفو نمائید از جسارتهایی که در حق شما روا داشتم سخت شرمنده ام       پدرم دست بر جبین حسرت مگذار ود رمرگ من اندوهناک مباش که این شهادت است پدرم قامت استوار دار ونگاه از زمین به اسمان گردان تا نور وجودت را تماشا کنم پدرم برخیز وهدیه خویش را باروی شاد تقدیم معبود خویش نما تبریک به تو که در انتخاب هدیه پیروز گشتی پدر برخیز ومادر وخواهرانم وبرادرانم ودوستان وخویشانم را به صبر وبردبار ی فراخوان ودر گوش انها ایه انا لله وانا الیه راجعون بخوان که این صفت ویژه مومنان است                                                           مادرم زاری را کم نما وشاد باش که زهرا (س)به تو تبریک خواهد گفت مادرم هرگاه خواستی در دوری فرزندت اشک بریزی هزاران جوان دیگر وهزاران مادر دیگر را نیز بیاد آر هر گاه دلت تنگ شد بیاد مادرانی باش که دو سه چهار جوان خویش را تقدیم اسلام نمودند بیاد زهرا باش بیاد زینب باش مادرم فرزندت را عفو نما برادرانم برادرانم انتظارم از شما زیاد است امید زیادی به شمادارم. در مرگ من کمتر اندیشید در هدف من بیشتر. شما را تلاش وهمت وایمان واخلاص توصیه می نمایم وخدمت به والدین مباد که پدر ومادر را فراموش کنید مباد که از تقوی عدول کنید مباد که خدمت به جامعه را فراموش کنید خواهرانم ،مهربانانم سخن برادرتان را بشنوید شیون وزاری راکم نمائید صبور وبردبار باشید زینب را الگوی خویش سازید خدار ا فراموش مکنید ود ودر امور زندگی با مهر ومحبت کانونهای خانوادگی را گرم سازید .خویشان گرامی همه شما را به تقوی ویاد خدا وبر پاداری نماز وصیت می نماییم با یکدیگر مهربان باشید در مشکلات یار وهمدم هم باشید واز جدایی بپر هیزید یاری ضعیفانتان را فراموش نکنید دوستان عزیزم شما را به تقوی پرهیز از گناه توصیه می نمایم قدر خویش بدانید وعمر خویش را فنا نسازید ودر جهت رشد خویش وجامعه خویش کوشا باشید خداوندا مسلمین را در رسیدن به عزت ازدست رفته یاری نما والسلام علیکم ورحمة الله برکاته(عبدالله)ایرج فیرزوی

 


شهید اسماعیل آقاجانی در سال1348 در یزدآباد شهرابریشم اصفهان دیده به جهان گشود و در 5/4/1345 در شهر فاو عراق به درجه عظمای شهادت نائل آمد

شهید اسماعیل آقاجانی بعد از شهادت برادرش احمد آقاجانی راهی جبهه گردید که به نقل همرزمانش هر روز صبح درسنگر خود به همراه شهید سیدروح الله میرلوحی قرآن تلاوت می کردو با این کار فضای بسیار معنوی زیبایی را ایجاد می نمود .هیچگاه کلام نازیبایی از او شنیده نشد و گل لبخند بر لبانش نقشی همیشگی داشت .گلزار همیشگی اش در گلستان شهدای یزدآباد شهرابریشم چلچراغ رهپویان الهی است .درود و رضوان الهی بر تمامی شهدای راه حق باد.



 

 


آمده‌ام ای خوب‌ترین، ای بهترین ، ای مهربان‌ترین ، تا در میهمانی بندگانت مرا نیز بپذیری و بخشش گناهان را بدرقه ی راهم کنی . . . الهی العفو ، العفو ، العفو… *** یک عمر تماشای دری خون آلود / یاد آوری حادثه ای سرخ و کبود کم کم به علی بال پریدن میداد / ای تیغ نیازی به حضور تو نبود . . . التماس دعا . . . دلت را با خداوند آشنا کن / ز عمق جان خدایت را صدا کن دل غفلت زده مانند سنگ است / مس دل را به یاد او طلا کن به پیش او گشا دست نیازی / به درگاه بلند او دعا کن . . . التماس دعا . . . امشب این دل یاد مولا می کند / لیلة القـدر است و احیا می کند بشنو ای گـوش دلها بی صدا / نغمه ی فـزت و رب الکعبه را . . . خدایا ، بحق شهید شب های قدر تقدیر ما را محبت و ولایت و پیروی راه مولا علی علیه السلام رقم بزن آمین . . . . در برج ولا مهر جهان تاب علیست / در شهر علوم نبوی، باب علیست از اول خلقت بشر تا امروز / مظلوم ترین شهید محراب علیست . . . التماس دعا


 

شهدا طلایه داران اصلی کسانی بودند که کلمه "انتظار" را معنی کردند،بر استی منتظر واقعی کسی ست که در راه موعودش از بهترین و بالاترین چیزهایش بگذرد و چه چیز بالاتر از جان....

 

 


زندگیمان خیلی ساده بود.هیچ وقت ازدنیا حرف نمیزد.همیشه به من می گفت(درست زمانی برو خرید که واقعا معطل مانده باشی)من هنوزم این حرفش را رعایت می کنم

شهید حمید باکری به روایت از همسرش



 

 


روزی از«رضا»پرسیدم:تا به حال چند بار مجروح شده ای؟تبسمی کرد وگفت:یازده بار!واگر خدا بخواهد به نیت دوازده امام،درمرتبه دوازدهم شهید می شوم.

اوهمانطور که وعده داده بود،مدتی بعد در منطقه «شرهانی» به وسیله ی ترکش خمپاره راه جاودانگیرا در پیش گرفت.

همسر سردار شهید«رضا چراغی»،فرمانده لشکر محمد رسول ال..


شب عملیات توی بچه ها پیچیده بود که هر کس پیشانی بند "یاحسین مظلوم(ع)" راببندد،رفتنی است.به خاطر همین هرکس سعی می کرد به هرترتیب که شده،این پیشانی بند را به دست بیاورد.

عملیات که تمام شد،شهدا را آوردند.گردان ما هفت شهید داده بود که بر پیشانی تمام آنها عبارت "یا حسین(ع)" می درخشید.

سیف ال... ممتانی


تئاتر

 

بچه ها در اسرات پس از گذشت سال ها و ماه ها با شرایط آنجا خو گرفتند و برای اینکه با ایجاد تنوعی، یکنواختی کسالت بار روزهای اسارت را از بین ببرند، در صدد تدارک سرگرمی هایی برآمدند که از آن جمله برنامه تئاتر بود. یادم می آید تئاتری داشتیم طنز و فکاهی که یکی از بچه ها نقش غلام سیاهی را در آن باید ایفا می کرد. پس از تمرینات بسیار که علی رغم محدودیت های بسیار صورت پذیرفت، تئاتر آماده شد و قرار شد که در آخر شب اجرا شود. از این رو بعد از گذاشتن نگهبان و اتخاذ تدابیر امنیتی لازم، تئاتر شروع شد، اما این تئاتر آنقدر جالب و نشاط آور بود که توجه همه بچه ها از جمله نگهبان های خودی را هم به خود جلب کرد و به همین خاطر متوجه حضور سرباز عراقی در پشت در آسایشگاه نشدند و هنگامی کلمه ی رمز قرمز اعلام شد که درِ آسایشگاه داشت با کلید باز می شد. همه پراکنده شدند، از جمله همان برادرمان که نقش غلام سیاه را بازی می کرد. او هم رفت زیرپتویی و خودش را به خواب زد. سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد و در حالی که دشنام می داد، گفت: چه خبر است؟ مگر وقت خاموشی نیست؟ دید همه بچه ها نشسته اند و دارند به او نگاه می کنند اما یک نفر روی سرش پتو کشیده است. به همین جهت شروع به ایجاد سرو صدا کرد. اما باز هم او از زیر پتو بیرون نیامد. سرباز عراقی که از خشم و عصبانیت داشت می لرزید، به تندی به طرف او رفت و در حالی که با مشت و لگد به جانش افتاده بود پتو را از روی سرش کشید، ولی با دیدن صورت سیاه او از ترس نعره ای کشید و فرار کرد و خودش را از آسایشگاه بیرون انداخت و سپس خنده بچه ها بود که مثل بمبی آسایشگاه و اردوگاه را بر سر آن سرباز بخت برگشته خراب کرد. حقیقتاً بروز این صحنه از صدها تئاتر طنزی که با بهترین امکانات اجرا شود، برای ما جالب تر و زیباتر بود و بعد ازاین جریانات هم به سرعت صورت آن برادرمان را تمیز کردیم و وسایل را هم جمع کردیم و متفرق شدیم تا با آمدن مسئولان عراقی اردوگاه همه چیز را حاشا کنیم.


 

 


بدون شرح

 

چقدر تکان دهنه است نامه دختری 9 ساله برای رزمندگان جنگ


 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

متن وصیت نامه بسیجی شهیدامان الله درخشان

استان کهگیلویه وبویراحمدشهرستان بهمئی روستای چاه روغنی

ولا تحسبن الذین قتلوافی سبیل الله امواتا بل احیاعندربهم یرزقون

به آنهائی که درراه خداکشته می شوندمرده نگوئیدبلکه آنهازنده اندونزدخدای خویش روزی می خورند.

باسلام ودرودبه رهبرکبیرانقلاب اسلامی وبنیانگذارجمهوری اسلامی وشهیدراه حق وحقیقت وسلام بررزمندگان اسلام،امت خوب،من درراه خداحرکت کردم ونه برای مقام ونه برای پول بود،چرااین سخن رانوشتم،برای اینکه بعضی ازخدابی خبرها می گویندبعضی که به جبهه می روندبرای پول یامقام می روند.پس برادران عزیزمی خواهم گوش به فرمان امام امت باشیدوازشماتقاضادارم که راه شهداراادامه دهیدونگذاریدخون آنهاپایمال شودوجای آنهاراپرکنیدیعنی سنگرجبهه آنهارانگذاریدخالی بماندوازبرادران وخواهران می خواهم که نرویدوجلوی فرزندخودرابگیرید،وبگوئیدبرویددرجبهه.توجه کنیدکه بین برادران خودتفرقه نیاندازیدوهمیشه بایکدیگرخوب باشیدوگوش به حرف هیچ کس نکنیدوفقط گوش به حرف امام امت وروحانیون باشیدوراه شهیدان راادامه دهیدوهمیشه پشتیبان ولایت فقیه باشیدوبرادران وخواهران روستایی همانطورکه امام امت فرمودندعشایرذخایرانقلابندوشماکه پیروامام امت هستید.ازپدرومادرم می خواهم که بی حجابی نکنندوحجاب رارعایت کنندوای پدرعزیزم به خدامن نمی دانم درباره توچه بنویسم وهرچه زحمت برایم کشیدی مراببخش وغیرازخداجبران توکه برایم کشیدی آنهاراببخشدوازمادرم می خواهم که مراببخشدوشیرش راحلالم کندوموقعی که من ازخواب بیدارمی شدم تومی آمدی ومراشیرمی دادی تامن راحت بخوابم ومی دانم که نه ماه درشکمت بودم وبه درستی نمی توانستی دراین مدت به خواب روی ویابنشینی ازتومی خواهم مراببخش وفقط خدازحمتهای توراکه شب وروزبرایم کشیدی ببخشدوتوهم برای من ناراحت نشوی وازخانمم خواهش می کنم که برایم ناراحت نشودواگرشهیدشدم خودت رابرزمین نیاندازی که بی حجاب شوی وازخواهرانم وخانمم ومادرم خواهش می کنم که اگرمن شهیدشدم دست به موهایتان نزنیدکه مراناراحت کنیدوازعموهایم وپدربزرگم خواهش می کنم که پیراهن سیاه به تن نکنندوناراحت هم نشوندواگرتوانستندپیراهن سبزبه تن مبارکتان کنیدکه من پیش خداروزی بگیرم وازشماپدروعمویم خواهش می کنم که باکسی برسرچیزبی ارزشی دعوانکنیدوباهمه کس خوب باشیدوازبرادرعزیزم نورالله تقاضامی کنم که درسش راادامه بدهدووقتی بزرگ شدسنگرمراپرنمایدوراه مراادامه بدهدوپدرومادرم وبرادرانم وخواهران وعموهایم واقوام وخویشانم راسلام می رسانم وازدایی هایم می خواهم که مراحلال کنندوشمارایک به یک ازکوچک وبزرگ سلام می رسانم.دیگرعرضی ندارم

والسلام

قربان شما:امان الله درخشان


 

 


مرگ اگاهي

محمد حسين كلاس دوم راهنمايي بود يك روز ظهراورا صداكردم تاناهارش رو بخورد وبرود مدرسه.چندباراورا صداكردم ولي جواب نداد.بالاخره فهميدم پشت ديوارپنهان شده تامرابترساند گفتم كجابودي كه جوابم رو نميدادي ؟گفت سر قبرم.توبهشت زهرا قطعه 24 رديف 11 نشسته بودم فكركردم شوخي ميكند.گفتم اين همه ميري بهشت زهرا يك بار هم منو ببر تاببينم قطعه چيه ؟محمدحسين گفت مادرهنوز نوبتت نشده  بعد هااين قدربري تاسيربشي .بانگراني پرسيدم اين حرفها چيه كه ميزني...بعداز شهادتش وقتي بري دفن نيمه ي  پيكرش به بهشت زهرا رفتيم ديدم درقطعه ي 24رديف11 به خاك سپرده شد.            

 

يادش گرامي راهش پر رهرو


 

 


 

((اكبر )) در 4خرداد 1338 در شهر (( كاشان )) در یك خانوادة مومن و مذهبی به دنیا آمد . در هفت سالگی به مدرسه رفت و دورة ابتدایی را در دبستانهای (( محمد رضا شاه )) (شهید جهانی ) و ((سوزنچی )) این شهر گذرانید . در سال 1350 دورة متوسطه را در دبیرستان امام خمینی (ره) شروع كرد و آنگاه به ((هنرستان نساجی كاشان )) رفت . پس از گذرانیدن دورة هنرستان ، وارد انستیتوتكنولوژی شهر اصفهان گردید .

اكبر از همان دوران تحصیل در هنرستان ، با الفبای مبارزه و مسائل سیاسی آشنا می شود و پس از مدتی به فعالیتهای سیاسی اقدام می نماید . ورود وی به ((انستیتو تكنولوژی )) اصفهان با جرقه های انقلاب اسلامی همزمان می شود . او پس از مدتی ، دانشگاه را رها كرده به كاشان باز می گردد تا در مبارزات علیه رژیم فعالیت نماید . در طول مبارزات خود علیه رژیم ستم شاهی ، چندین بار با ماموران ساواك در گیر میشود . یكبار نیز از ناحیة گوش و صورت زخمی می گردد.


 

 


 

سلام به دوستان
خاطره ای از پدرشهیدسید حسین فرحناک (طباطبایی)

این خاطره بیشتر نقل قول ازمادرم میباشد که روزی وقتی پدرم از سرکار برمیگشته قرار بوده تعدادی نان خریداری کند وقتی به خانه می آید مادرم باتوجه میبیند که پدرم نانی دردست ندارد و دلیل را جویا میشود پدرم می فرماید که چند روزیست وضع کاسبی خوب نیست وکفکیر به ته دیگ خورده است خورده پولی داشتم و چند تا نان گرفتم که دربرگشت فقیری به من رسید وگفت میشود نان هایتان را به من بدهید من هم همه نان را به اودادم وبه علت کسادی کار پولی نداشتم تا دوباره نان بگیرم به همین دلیل دست خالی آمدم این نمونه ساده وکوچکی از شهیدی بود که علی وارزندگی کرد اگرشمابه جای پدرم درشرایط او بودید نان را به چه میکردید...


 

 


 

رمز بين من و علي(ع) ابو حيدر است

در گلستان شهداي انقلاب اسلامي، گلهاي کميابي وجود دارند که تنها با تفحص و جستجوي فراوان به چشم مي آيند. شهيد کمال کورسل نيز از آن گلهاي نادري است که به نفس حق باغبان انقلاب اسلامي، در گلستان اسلام ناب محمدي روييد و در معرکه دفاع مقدس پرپر شد. هميشه بايد بر اين باور يقين کنيم که بسيجي مرز نمي شناسد.

«ژوان» دنبال هدايت بود
يک نفر بود مثل آدمهاي ديگر، موهايي داشت بور با ريشي نرم و کم پشت و سني حدود 17 سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهاي مراکش و مادرش، فرانسوي و اهل دين مسيح. «ژوان» دنبال هدايت بود. در سفري با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد.
محال بود زير بار حرفي برود که براي خودش، مستدل نباشد و محال بود حقي را بيابد و بااخلاص از آن دفاع نکند. در نماز جمعه اهل سنت پاريس، سخنراني هاي حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش مي کردند. يکي از آنها را گرفت و گوشه خلوتي پيدا کرد براي خواندن، خيلي خوشش آمد و خواست که بازهم براي او از اين سخنراني ها بياورند.
بعد از مدتي، رفت و آمد «ژوان کورسل» با دانشجوهاي ايراني کانون پاريس، بيشتر شد. غروب شب جمعه اي، يکي ازدوستانش «مسعود» لباس پوشيد برود کانون براي مراسم، «ژوان» پرسيد: «کجا مي روي؟» گفت: «دعاي کميل» ژوان گفت: «دعاي کميل چيه؟! اجازه مي دهي ما هم بياييم! » گفت: «بفرماييد».



چون پدرش مراکشي بود، عربي را خوب مي دانست. با «مسعود» رفت وتا آخر مجلس نشست. آن شب «ژوان» توسل خوبي پيدا کرد. اين را همه بچه ها مي گفتند؛ هفته آينده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: «بريم دعاي کميل». گفتند: «حالا که دعاي کميل نمي روند»؛ تا شب خيلي بي تاب بود.

*کي تو را شيعه کرد؟
يک روز بچه هاي کانون، ديدند «ژوان» نماز مي خواند، اما دستهايش را روي هم نگذاشته و هفته بعد ديدند که بر مهر سجده مي کند. «مسعود» شيعه شدن او را جشن گرفت. وقتي از «ژوان» پرسيد: «کي تو رو شيعه کرد؟ » او جواب داد: «دعاي کميل علي(ع)». گفت: «مي خواهم اسمم رو بذارم علي». «مسعود» گفت: «نه، بذار شيعه بودنت يه راز باشه بين خودت و خدا با اميرالمؤمنين(ع).» گفت: «پس چي؟» مسعود جواب داد: «هرچي دوست داري».
ژوان گفت: «کمال»! چه اسم زيبايي، براي خودش انتخاب کرد. مسيحي بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شيعه، در حالي که هنوز 17 بهار از عمرش نگذشته بود. مادرش، خيلي ناراحت بود. مي گفت: «شما بچه منو منحرف مي کنيد ». بچه ها گفتند: «چند وقتي مادرت را بيار کانون » بالاخره هم مادرش را آورد. وقتي ديد بچه ها، اهل انحراف و فساد نيستند، خيالش راحت شد.

*مي خوام طلبه بشم
کتابخانه کانون، بسيار غني بود. «کمال» هم معمولاً کتاب مي خواند. به خصوص کتابهاي شهيد مطهري را. خيلي سؤال مي کرد. بسيار تيزهوش بود و زود جواب را مي گرفت، وقتي هم مي گرفت ضايع نمي کرد و به خوبي برايش مي ماند. يک روز گفت: «مسعود! مي خوام برم ايران طلبه بشم ».
مسعود با تعجب گفت تو اصلاً نمي تواني توي غربت زندگي کني. برو درست را بخوان. آن زمان دبيرستاني بود.
رفت و بعد از مدتي آمد و گفت: رفتم با بچه ها، صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقي برم قم.» سرانجام با سفارت صحبت کردند و آنها هم با قم هماهنگ کرده و در مدرسه حجتيه پذيرش شد. سال 63 62 بود.

*ابو حيدر
ظرف پنج شش ماه به راحتي فارسي صحبت مي کرد. اجازه نمي داد يک دقيقه از وقتش ضايع شود. هميشه به دوستانش مي گفت: «معنا ندارد کسي روي نظم نخوابد؛ روي نظم بيدار نشود.» خيلي راحت مي گفت: «من کار دارم. شما نشستيد با من حرف بزنيد که چي بشه! بريد سر درستان. من هم بايد مطالعه کنم.» يک کتاب «چهل حديث» و «مسأله حجاب» را به زبان فرانسه ترجمه کرد. هميشه دوست داشت يک نامي از اميرالمؤمنين(ع) روي او بماند. مي گفت: «به من بگيد ابوحيدر، اين آن رمز بين علي(ع) و من است.»

*کمال بنده خوبي شد
يک روز رفت پيش مسعود و گفت: «مي خواهم برم جبهه» ايام عمليات مرصاد بود.
مسعود گفت: «حق نداري». گفت: «بايد برم». مسعودگفت: «جبهه مال ايراني هاست؛ تو برو درست رو بخوان». گفت: «نه! حضرت امام گفتند واجب است.»
فرداي آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسيجي، اسم نوشته بود و رفت عمليات مرصاد. هنوز يک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقريباً 24 سال داشت.
از زمان بلوغش تا شهادت 8 تا 9 سال بيشتر عمر نکرد، ولي هرروز يک قدم جلوتر بود. مسيحي بود، سني شد، و بعد شيعه مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده. چقدر راحت اين قوس صعودي را طي کرد، چقدر سريع. کمال، آگاهانه کامل شد و در يک کلام، بنده خوبي شد.
يکي از دانشجويان ايراني مقيم فرانسه مي گويد: اگر «کمال کورسل» شهيد نمي شد، امروز با يک دانشمند روبه رو بوديم، شايد با روژه گارودي ديگر !
کمال عزيز! ريشه هاي باورت در ضمير ما، تا هميشه سبز باد!
راوي: سيد مسعود معصومي



 

 




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد