رسید پشت جاده آسفالته زرباطیه به بدره. حالا خط سوم عراق را هم رد کرده بود . نشست پشت یک سنگر عراقی لب جاده و داشت زیر نور چراغ ، خودروهای عراقی ، کروکی دقیق سنگرها ، امکانات و مسیرهای تردد دشمن را می نوشت که سرو کله یک ستوان عراقی پیدا شد. از کلت کمریش شناخت که باید مسئول محور باشد. قیافه اش را خوب برانداز کرد و برگشت. عملیات رو به پایان بود ، گردانها تمام اهدافشان را گرفته بودند و گروه اسرا را به عقب تخلیه می کردند که علی آقا رسید و چشمش افتاد به همان ستوان عراقی!
دست گذاشت روی شانه ی او ، بهش فارسی تفهیم کرد که هفت شب پیش ساعت 2 شب یه سری به خط سوم پشت جاده آسفالت کنار شهرک بکسایه با جیپ اومدی و خیلی زود رفتی و ...
هر چی علی آقا اطلاعات دقیق تر می داد ، چشمان افسر عراقی گردتر میشد. اسیر عراقی متعجب پرسید :« این وقت که میگی ، شما کجا بودین ؟» علی آقا گفت : « شش متری شما ، کنار سنگر فرماندهی !

 



نظرات شما عزیزان:

مائده
ساعت18:20---1 آذر 1392
سلام وب خوبی داری ولی من که هحیچی نتونستم بخونم چرا این رنگی کردی حدقل نوشته ها تو یه رنگ دیگه کنمر30

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: