سلام به دوستان
خاطره ای از پدرشهیدسید حسین فرحناک (طباطبایی)

این خاطره بیشتر نقل قول ازمادرم میباشد که روزی وقتی پدرم از سرکار برمیگشته قرار بوده تعدادی نان خریداری کند وقتی به خانه می آید مادرم باتوجه میبیند که پدرم نانی دردست ندارد و دلیل را جویا میشود پدرم می فرماید که چند روزیست وضع کاسبی خوب نیست وکفکیر به ته دیگ خورده است خورده پولی داشتم و چند تا نان گرفتم که دربرگشت فقیری به من رسید وگفت میشود نان هایتان را به من بدهید من هم همه نان را به اودادم وبه علت کسادی کار پولی نداشتم تا دوباره نان بگیرم به همین دلیل دست خالی آمدم این نمونه ساده وکوچکی از شهیدی بود که علی وارزندگی کرد اگرشمابه جای پدرم درشرایط او بودید نان را به چه میکردید...


 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: